مخاطبین عزیز.
- ۵ نظر
- ۲۲ مهر ۰۰ ، ۰۱:۰۲
سپیدار میگوید به خدا بدگمانی! میگویم نه فقط این راهی ست برای محافظت از خودم! شاید بهترین راه نباشد اما همان راهیست که در صورت وقوعش، کمترین ضربه را میخورم. تا همینجا هم به خودم اجازه نمیدهم فکر دیگری کنم، همینجا هم همه چیز را بدبینانه نگاه میکنم. خدایا به تو بدگمان نیستم، تو همان مهربان و بخشنده ای و ولیّ هشتم تو - به مانند تو - همان رئوف و کریم، اما تو خدای بر هم زدن عزم ها و سزاوار ترس و صاحب جبروت و کبریایی. تو بزرگی. نه! تو بزرگتری! از آنچه وصفش میکنم بزرگتری! تو بر من چیرهای، تو قبل از آنکه بخواهم چیزی بگویم همه چیز مرا میدانی. چند وقت پیش در تاریکی شب - زمانی که خوابم نمیبرد - از عظمت تو در ماندم و اشک هایم جاری شد! جنس اشک هایم شبیه دوستان و نزدیکان و اولیائت نبود، شبیه به کودک ناتوانی بود که تازه فهمیده بود چقدر قدرتمندی! همین که نشان دادی آنچه محال میپنداشتم و یکبار - حتی یکبار - ممکن بودنش را از تو نخواستم، امکان ممکن شدن دارد یعنی تو بزرگی و همه چیز از توست. من به نوشتن این سطور نیاز دارم وگرنه تو همهی آن را از قبل خوانده ای. اصلا تو این کلمات را بر ذهن ناقصم جاری میکنی، تو توان میدهی دست ها روی کیبورد بالا و پایین بروند وگرنه من که کسی نیستم! همه چیز تویی! میدانم همه چیز - هممممه چیز - در این دنیا رفتنی ست. خوشی رفتنی ست، لبخند ها رفتنی ست، غم ها و نگرانی ها رفتنی ست، خانواده رفتنی ست، همسر و فرزند رفتنی ست، پاییز رفتنی ست، بهار رفتنی ست و تو همیشه آنجایی. هر چه غیر تو فانی ست و تو باقی میمانی. محبت خودت را در قلبم بیشتر کن. از گفتن این حرف میترسم چون هیچ محبت متعالی ای - همانطور که قبل تر ها گفتم - بدون رنج میسر نمیشود و همین، راز متعالی بودن اوست، اما باید تو و محبتت را بخواهم. هر چیز دیگری جز تو محکوم به فناست و دل بستن به فناپذیر ها یک بازی با باخت حتمیست! خدایا این شعر منزوی را دوباره زیر لب میخوانم و دیگر چیزی نمیگویم، چون «نوشته ها که تویی! نانوشته ها که تویی!»:
«چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلند میپرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطهی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی!
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی :)
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم آینه ای پیش روی آینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی!
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی :)»
آن جور که میخواهی قدرتنمایی میکنی و من هم همیشه انگشت به دهان ماندهام که تو در عین حال که خدای ممکن شدن محالها هستی، خدای فسخ عزائم نیز محسوب میشوی. در آخر آنچه که تو بخواهی میشود و به آن سمت که بخواهی دلها را سوق میدهی.
اینها را امروز در حالی که در آشپزخانهی مدرسه داشتم برای خودم آب میریختم به زبانِ دلم آوردم. و موقع نماز تکرار کردم و گفتم من در نهایت همیشه تنها خواهم ماند و تنها کسی که - حتی با وجود عزیز ترینهایم - کنار من خواهد بود، تویی. زمان مرگم فقط تویی، در شبهای تاریک فقط تویی، آن وقتها که میترسم فقط تویی. تویی و بی اغراق و بی تعارف و بی کلیشه، همه چیز در زندگیم از صفرررر تا صدددد دست توست.
چرا انقدر شعر «زمستان» اخوان ثالث با فضای حرم قرابت دارد؟ چه امروز صبح و چه امشب، در حال نگاه به ضریح همهاش را خواندم! البته شب واقعا هم هوا سرد بود. خیلی سرد! و درست است که با سرما مشکلاتی شخصی دارم، اما هنگامی که در حرم باشم با سرما هم در صلحم. از قصد به جای فضا های سرپوشیده مینشینم توی صحن روبهروی ضریح، دست های یخ زده ام را زیر چادر پنهان میکنم و از زیر ماسک زمزمه میکنم:
«منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم! منم من، سنگ تیپا خورده رنجور، منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور! نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم! بیا بگشای در بگشای! دلتنگم! حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد ... تگرگی نیست، مرگی نیست، صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است! من امشب آمدستم وام بگزارم، حسابت را کنار جام بگذارم، چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد! ...»
باید بگویم اگر تا همینجا را هم در نظر بگیریم و اصلا بگوییم نقطهی پایان ماجرا اینجاست، کل این سیر را - حتی فقط تا همین لحظه، میتوان به عنوان برهانی از وجود خدا در نظر گرفت. کدام فیلسوف بود میگفت خدا نیست؟ لطفا مرا با او آشنا کنید! چون داستانی عجیب برای تعریف کردن دارم که مطمئنم بعد از شنیدنش میگوید «الله اکبر! جدی میگی؟؟؟»
*سبحان الله انی کنت من الظالمین.