صحبت های شنیده شده سر کلاس یازدهم انسانی قسمت ۴
چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۳۱ ق.ظ
- خانم نمیشه شما مارو به فرزند خوندگی قبول کنید؟ به نظر میاد مادر خوبی بشید! (مقاومت کردم و گفتم هیچ وقت چنین چیزی را از روی حرفهای آدمها نمیتوان تشخیص داد. این دانش آموزم بچهی طلاق است.)
- خانم ما هیچ وقت یادمون نمیره بچه که بودیم، یه بار توی یه مهمونی ظرف صاحب خونه رو شکوندیم، مامانمون ما رو زد!
- خانم من تو بچگیم یه کار بدی کردم که هیچ وقت نمیتونم خودمو ببخشم! (نگذاشتم ادامه دهد و گفتم بالاخره باید خودمان را زندگی ببخشیم که بتوانیم زنده بمانیم!)
- (یک دور از روی حدیث پیامبر را در مورد تقسیم بندی ۲۱ سال اول زندگی و نحوهی برخورد با کودک خواندم. بلافاصله یک نفر گفت چه چررررت! با آرامش گفتم که اجازه دهد مفهومش را توضیح دهم و بعد راجع به محتوایش قضاوت کنیم. آخر توضیحاتم گفت خانم! اینا رو وااااقعا پیامبر گفتن؟ موثقه؟ باید این حرفشونو قاب کنیم بزنیم به دیوار!)
- (داشتم طبق متن کتاب توضیح میدادم که برخی از روانشناسان پایان نوجوانی را زمانی میدانند که فرد شروع به کار کند. دانش آموزم که الان در مغازهی پدرش مشغول به کار است، گفت خانوم ینی ما از همه ی بچههای کلاس بزرگتر محسوب میشیم؟)
- یکهو یک نفر وسط کلاس گفت: سلام! بفرمایید! تعجب کردم و گفتم صدای کی بود بچهها؟ یکی گفت: خانوم صدای درسا بود، الان توی مغازه ست.
- ۰۰/۰۷/۲۱
اون شاگرد که بچه طلاقه امسال حالش از پارسال بهتره؟ اوضاع درسش و اینا؟ خودش؟
حدیثه چی بود؟ به منم بگو