پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

که تویی.

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۱ ق.ظ

سپیدار می‌گوید به خدا بدگمانی! می‌گویم نه فقط این راهی ست برای محافظت از خودم! شاید بهترین راه نباشد اما همان راهی‌ست که در صورت وقوعش، کمترین ضربه را می‌خورم. تا همینجا هم به خودم اجازه نمی‌دهم فکر دیگری کنم، همینجا هم همه چیز را بدبینانه نگاه می‌کنم. خدایا به تو بدگمان نیستم، تو همان مهربان و بخشنده ای و ولیّ هشتم تو - به مانند تو - همان رئوف و کریم، اما تو خدای بر هم زدن عزم ها و سزاوار ترس و صاحب جبروت و کبریایی. تو بزرگی. نه! تو بزرگ‌تری! از آنچه وصفش می‌کنم بزرگ‌تری! تو بر من چیره‌ای، تو قبل از آنکه بخواهم چیزی بگویم همه چیز مرا می‌دانی. چند وقت پیش در تاریکی شب - زمانی که خوابم نمی‌برد - از عظمت تو در ماندم و اشک هایم جاری شد! جنس اشک هایم شبیه دوستان و نزدیکان و اولیائت نبود، شبیه به کودک ناتوانی بود که تازه فهمیده بود چقدر قدرتمندی! همین که نشان دادی آنچه محال می‌پنداشتم و یکبار - حتی یکبار - ممکن بودنش را از تو نخواستم، امکان ممکن شدن دارد یعنی تو بزرگی و همه چیز از توست. من به نوشتن این سطور نیاز دارم وگرنه تو همه‌ی آن را از قبل خوانده ای. اصلا تو این کلمات را بر ذهن ناقصم جاری می‌کنی، تو توان می‌دهی دست ها روی کیبورد بالا و پایین بروند وگرنه من که کسی نیستم! همه چیز تویی! می‌دانم همه چیز - هممممه چیز - در این دنیا رفتنی ست. خوشی رفتنی ست، لبخند ها رفتنی ست، غم ها و نگرانی ها رفتنی ست، خانواده رفتنی ست، همسر و فرزند رفتنی ست، پاییز رفتنی ست، بهار رفتنی ست و تو همیشه آنجایی. هر چه غیر تو فانی ست و تو باقی می‌مانی. محبت خودت را در قلبم بیشتر کن. از گفتن این حرف می‌ترسم چون هیچ محبت متعالی ای - همانطور که قبل تر ها گفتم - بدون رنج میسر نمی‌شود و همین، راز متعالی بودن اوست، اما باید تو و محبتت را بخواهم. هر چیز دیگری جز تو محکوم به فناست و دل بستن به فناپذیر ها یک بازی با باخت حتمی‌ست! خدایا این شعر منزوی را دوباره زیر لب می‌خوانم و دیگر چیزی نمی‌گویم، چون «نوشته ها که تویی! نانوشته ها که تویی!»:

«چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی

بلند می‌پرم اما ، نه آن هوا که تویی

تمام طول خط از نقطه‌ی که پر شده است

از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی!

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی :)

تویی جواب سوال قدیم بود و نبود

چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی

به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن

قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی

به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم

از این سفر همه پایان آن خوشا که تویی

جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا

کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی

نهادم آینه ای پیش روی آینه ات

جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی!

تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای

نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی :)»

 

  • ۰۰/۰۷/۲۲
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">