پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۶۹ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

که یکی هست و نیست جز او

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۱۳ ب.ظ

ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه

از او و ما که منم تا من و شما که تویی ..

  • سایه

روایت هفته آخر شهریور - استدراج و کاش

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۰۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۲ مهر ۰۰ ، ۱۶:۰۲
  • سایه

قسمتی از ما را افراد و چیز هایی که دوستشان داریم تشکیل می‌دهند. مثلا من که خیلی خورشت کرفس و انبه و فالوده و بستنی دوست دارم، قسمتی از وجودم را اینها تشکیل می‌دهند و اگر می‌بینید گاها خیلی متعالی هستم قسمتی‌ش بخاطر وجود همین علایق - به علاوه آب هندوانه و آب طالبی - ست. البته سهم بیشتر این ماجرا، نصیب «افرادی» می‌شود که دوستشان داریم. قسمت زیادی از ما را عزیزانمان تشکیل می‌دهند! خانم فاخته در بیوی تلگرامش نوشته «من تو باشم، تو پای تا سر تو!» یک همچین چیزی منظور من است. چیزی شبیه همان که در احادیث دین‌مان هم می‌خوانیم: «المر ء مع من احب! انسان با همان کسی [و به گمان من چیزی، گروهی، عقیده ای] که دوستش دارد محشور می شود!»

یکی از دلایلی که با چیزی به اسم «کراش» از بیخ و بن مخالفم همین است. «کراش» یک علاقه سطحی و بدون هیچ‌گونه شناخت و ساده ست که صرفا بخاطر ظاهر یا دیدن یک بخش کوچک از یک نفر اتفاق افتاده. اکثرا هدفی جدی پشتش نیست و مفهوم «انسان یک قلب دارد و در آن قلب دو محبوب جا نمی‌شود» را کلا له می‌کند و آدم ها مثل نقل و نبات روی ده بیست نفر «کراش» می‌زنند :) «کراش» به عشق متعالی زبان درازی می‌کند و خیلی حوصله صبر برای معشوق را هم ندارد! «کراش» نمی‌تواند یونس و دریا باشد، نمی‌تواند حیدر و مرضیه باشد، نمی‌تواند رویای نیمه شب باشد، نمی‌تواند بوی فصل چیدن بابونه ها را بدهد [البته اینها هم آنقدر عشق متعالی نیستند ولی در مقام قیاس می‌توانم ازشان نام ببرم!] کراش اصلا عشق نیست که معشوقی داشته باشد! دوست داشتن نیست که محبوبی داشته باشد. کراش، کراش است. سطحی، کم عمق، سریع، در لحظه و هوس‌ناک.

من در مکالماتم تقریبا هیچ وقت از این کلمه استفاده نمی‌کنم. خیلی هم روی این ماجرا وسواس نشان می‌دهم. قسمتی از من را آدم هایی که دوست دارم تشکیل می‌دهند و من نمی‌خواهم آن قسمت وجودم، کم عمق و سطحی و متعلق به تمام پسر های مثلا خوش قیافه شهر باشد! احساسات هر کس در یک شیشه ظریف و شکننده در قلبش پنهان است. حرف آخرم این است: خواهشمندم برای هر اکانت اینستا و فلان کس توی گروه دانشگاه و بیسار همکلاسی این احساسات را خرج نکنید. شما ارزشمند از این حرف هایید. خیلی ارزشمند تر!

پ.ن۱: یکبار خیلی قبل تر ها محکم به مادرم گفتم: مامان! مطمئن باشید من آدم های نُخاله رو دوست نخواهم داشت! :)) با چه اعتماد به نفسی این حرف را زدم؟ :)

پ.ن۲: موقع نوشتن این سطور، واقعا هیچ بزرگواری به ذهنم نیامد که خدایی نکرده بخواهم تیکه ای چیزی به او بیندازم. حداقل کسی که اینجا را بخواند به ذهنم نیامد. این متن، اعتقاد من است. اگر با آن مخالفید، مخالفت شما محترم.

پ.ن۳: تنها باری که از کراش حرف زدم، در این پست بود :)) که می‌بینید کلا چقدر بچگانه و ساده ست.

پ.ن۴: چقدر امروز فاز پست های نکته دار و آموزشی به خودم گرفته ام. واقعا که هر لحظه در این وبلاگ یک درس بزرگ است :) کلا سر هر چه شلوغ تر و کار هر چه بیشتر، نُطق نوشتن باز تر و چشمه‌ی کلمات جوشان تر! البته این پست را می‌خواستم هزاران هزار سال پیش بنویسم. قرعه به نام امروز افتاد.

  • سایه

گوش‌های پر شده.

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ق.ظ

خدایا. مرا از غیبت و قضاوت نسبت به بنده هایت - خواه دانش آموز باشد، خواه فلان فامیل دور و نزدیک، خواه همکار کادر اجرایی و آموزشی - دور بدار و به من توانی اعطا کن که از این ورطه رخت خویش بیرون کِشم و اصلا قاطی این جمع ها نشوم. حس می‌کنم در مدرسه گوش‌هایم انقدر به شنیدن غیبت و قضاوت و حرف پشت این و آن عادت کرده که از اینها پر شده. انگار به شنیدن فلان دانش آموز آدم «بیخودی» ست عادت کرده ام. انگار قضاوت آدم ها بر اساس یکسری معیار و ملاک از پیش تعیین شده‌ی شخصی خاص برایم عادی شده. خدایا من خیلی می‌ترسم که شبیه به این آدم ها شوم و هیچ کس جز تو بر حفظ کردن آدم ها قادر نیست. پناه می‌برم به خودت از شبیه شدن به آدم هایی که کارشان را درست نمی‌دانم.

  • سایه

آسیب نشناسی

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۴ ق.ظ

آیا می‌دانستید که هر چقدر آسیب شناسی می‌خوانم، به آسیب شناسی بی اعتماد تر و بی اعتقاد تر می‌شوم؟ نه جدا می‌دانستید؟ [ و نکته‌ی جالب تر اینکه این اعتقاد لزوما منافی کار بالینی کردن نخواهد بود! یکبار با خانم صاد راجع به این موضوع حرف زدیم. از چند تا استاد معروف اسم برد که این تقسیم بندی های رایج را قبول نداشتند ولی کار درمان می‌کردند. انسان را به مثابه یک سیستم فنی دیدن و برایش کاتالوگ نوشتن به اینجا ختم شده که در خود این کاتالوگ در بمانند. چه درماندنی! البته من عاشق رشته ام هستم و خودم می‌توانم زیرآبش را بزنم ولی بقیه نه :) ]

  • سایه

سلمونی نرو با ما بد باش فقط.

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۳:۲۱ ق.ظ

من همانی هستم که در حالی که شب قبل یک ساعت خوابیده و صبح تنها با اسنپ از یک مبدا نسبتا دور - مسافتی نزدیک به یک ساعت - به خانه برگشته، در حالی که منتظر اسنپ دوم به مقصد مدرسه است و سه دقیقه مانده که برسد، به سمت یخچال می‌دود که فالوده بخورد. مرا از هیچ چیز نترسان. من در این دنیا از جنگیدن برای خواسته ام واهمه ای ندارم.

  • سایه

1-5

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۲:۱۸ ق.ظ

1. چشم هایم خسته است و لنز هایم کم کم دارند به حضور پر شور و مستمرشان از 8 صبح در چشم هایم اعتراض می‌کنند. دست هایم خسته است و سخت هم تایپ می‌کند. باید یک فایل را تا امشب آماده کنم و جواب یکسری پیام را بدهم. ترکیب واتسپ و پاییز و چیز های مَگوی دیگر ترکیبی سمی ست و من دچارِ "جواب دادن به پیام های مهم واتسپ با حال مَگو و کلافه در اولین شب پاییز" هستم.

2. پرتکرار ترین "کاش" این روزها این است: "کاش جلوی خودم را گرفته بودم و چیزی بروز نمی‌دادم". در مرتبه دوم "کاش پاییز و زمستان زود بگذرد" قرار دارد و مقام سوم را مشترکا "کاش فالوده تمام نشود" و "کاش دیوان منزوی داشتم" از آن خود کرده اند.

3. من از همین الان، روز ها را می‌شمارم تا به اولین جوانه ی روی درخت برسم. من اصلا اصلا اصلا اصلا از پاییز و زمستان خوشم نمی‌آید. من از سردی و بی روحی و خشکی پاییز خوشم نمی‌آید. پاییز همیشه به رخم کشیده که در شب های طولانی یک انسان فانی و تنها هستم. پاییز هر روز و هر شب یادآوری می‌کند که اگر بخواهم راه دانشگاه تا خانه را برگردم - مثلا کلاس ها حضوری باشد - باید تنها باشم. یادآوری می‌کند که در تاکسی تنها هستم، در پایانه آزادی بی آر تی تنها هستم. پاییز انبه و هلو و هندوانه و گیلاس را از من می‌گیرد و یک نارنگی پرت می‌کند جلوی رویم. پاییز خیلی فصل مهربانی نیست و ظاهرا خیلی هم وقت شناس است. چون دقیقا از همین امروز مهمان من شده. از همین امروز یادآوری و ریمایندر هایش را شروع کرده. خشکی و سردی اش را از همین امروز همراهش آورده. شاید تنها خوبی‌اش همین باشد: آن تایم بودن!

4. البته که از غرغر های نیمه شبم بگذریم، هر چه تو تدبیرش کرده باشی و آفریده باشی زیباست خدای من، عزیز من، پروردگار من. حتی پاییز. ولی خب حق بده من منتظر "یحیی الارض بعد موتها" باشم. لطفا.

5. من نمی‌فهمم. راستش نمی‌خواهم بفهمم. نمی‌خواهم تلاشی در این جهت کنم و این از آن جنس نمی‌خواهم هایی نیست که عملی نشود. راستش مدتی پیش استارتش خورد. انرژی ای که برای گشتن لا به لای عبارات و روزمرگی ها و چیز های مختلف و فهمیدن گذاشته ام، تمام شده. صفر صفر. بر می‌گردیم به شعر فاضل نظری. همان که همیشه زمزمه اش می‌کنم. (راستی در بین این کار ها و این حال و احوالات داغانم، گفته بودم دلیل این همههههه اقبال به فاضل نظری و وجود کتاب های شعرش در خانه ی اکثر دوستانم را نمی‌فهمم؟)

  • سایه

انفعال؟ نه ...

جمعه, ۲ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۲ ق.ظ

هزاران هزار بار نوشتم و پاک کردم. همین بس که بگویم : «از من‌ست این غم که بر جان من‌ست، دیگر این خود کرده را تدبیر نیست».

  • سایه

Mood

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۱۷ ب.ظ

«ویرونُم کرد،

خونه‌ش آباد»*

*شومِ تار - عرفان طهماسبی

  • سایه