پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1328

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۴۷ ق.ظ

یک اتفاق بدی افتاده که نیازمند ریشه یابی جدی است و آنهم اینکه جدیدا با هر کس حرف می زنم به دلم نمی نشیند. واقعا خیلی وقت است با حرف زدن در جلسات با کسی حسی در من برانگیخته نشده و سلولی تکان نخورده. نه که بدم بیاید، نه فقط حس می کنم نمی توانم کسی را دوست بدارم. شاید هم بتوانم ولی حس می کنم به قول خانم آرسو، آن فرد بزرگوار، آنی که باید نیست! نمی دانم طبیعی ست یا نه. شاید باشد شاید نباشد. باید با خانم صاد مطرح کنم. چون خودم کمی احساس خطر کردم. البته روانشناسانه نگاهش کردم و تا حد زیادی دلایلش واضح بود. ولی خب خطرناک است. دلیلش هم خطرناک است. هوم.

  • سایه

گزارشی مختصر

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۸ ق.ظ

نکنه ی اول آنکه خیلی ناراحت بودم که مزه ی خورشت کرفس مامان را نمی توانم بفهمم. واقعا این خورشت کرفس لعبتی ست که هر کسی قادر به درک آن نیست و به بلوغ کافی در موردش نرسیده. وگرنه نمی توان دوستش نداشت. خیلی خوشمزه است. خیلی.

دو اینکه تمام روز داشتم علوی نژاد را مورد عنایت قرار می دادم که چنین امتحانی را به مثابه انتقام از ما گرفته و جواب های شخص بنده - که تازه طول و تفصیل نداده ام - ۱۵ صفحه شد. ۱۵ فریکینگ صفحه!! من برای خودش می گویم! می توانست وقتی که از خواندن برگه امتحانی من ازش می رود را صرف دیدن مراجع کند و کلی پول در بیاورد! چرا باید برگه های امتحانی بالای ده صفحه ی ۵۰-۴۰ تا دانشجو را بخواند؟ نه جدا چرا؟

و اسکار زیبا ترین جمله ی دیروز تعلق میگیرد به یکی از بچه های دوازدهم جدید که پیام داد و گفت پس بالاخره ما کی شما رو می بینیم خانم سایه؟ گفتم دست روی دلم نذار دختر! میخواستم بگویم این قرنطینه لعنتییییی مرا تا پنج شنبه در خانه حبس کرده ولی نگفتم. فقط گفتم بالاخره می آیم! نه فورا ولی حتما! این هفته تقریبا در تمام کلاس هایشان آنلاین شرکت کردم و ناظر بودم. با کلاس ریاضی هایشان هم عشق کردم. واقعا عششششق کردم. کاش به جای امتحان های دانشگاه امتحان ریاضی داشتم. مطمئنم لحظه ای خسته نمی شدم. بله داشتم می گفتم به مثابه پلیس فتا در کلاس هایشان آنلاین بودم. فکر می کنم بچه های پایه ای باشند. از ۳۱ نفر ۲۶-۲۷ نفرشان حضوری آمده اند و بقیه مجازی. خلاصه که دلم پر می کشد برای مدرسه رفتن ولی لعنت بر کرونا و امتحانات ۱۵ صفحه ای علوی نژاد و از دست دادن خورشت کرفس.

  • سایه

Fire on fire

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۰ ب.ظ
نمی دانم بقیه چه می گویند، ممکن است بگویند من و تو این بازی را می بازیم، ممکن است بگویند دیوانه ایم، ممکن است بگویند زندگی های مان را به آتش می کشیم ولی مهم نیست، تو هم همان چیزی که بینمان حس می کنم را حس می کنی؟
*برداشتی آزاد از یک موسیقی و بدون مخاطب.
  • سایه

2300 روزگی ات مبارک!

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۵۴ ق.ظ
به مناسب 2300 روزگی وبلاگم. یا به عبارتی 6 سال و 110 روزی که از حضور من در بیان می گذرد.
من از دوم دبیرستان - دقیقا تابستانی که وارد فرهنگ شده بودم - در بیان ثبت نام کردم. اولین عنوانی که داشتم "روزمرگی های یک دانش آموز انسانی" بود، بعد که کنکور دادم کردمش "روزمرگی های یک نیمه دانشجو" و رتبه ها و قبولی ها که آمد به "روزمرگی های یک دانشجو" تغییرش دادم. بعد هم که بنا بر تحربه ای - همانطور که سمت راست و نه چپ وبلاگم نوشتم - به این جا مهاجرت کردم. و به جای "بلوط" شدم "سایه"! چند وقت پیش یکی از وبلاگ نویس های قدیمی بیان یک کامنت خصوصی گذاشت و نشان وبلاگ قبلی ام را داد و گفت چقدر شبیه بلوط می نویسی! من دهانم ار این حافظه قوی و تشخیص قوی تر باز مانده بود و گفتم که من همانم. البته درست است که من همان "بلوط" ام ولی خیلی با آن زمان فرق کرده ام. خیلی بزرگ شده ام و قد کشیده ام. و من گمانم زندگی شاید همین باشد! یک روز که دوم دبیرستانی در بیان نام نویسی کنی و 6 سال و 110 روز بعد این نوشته ها را بنویسی. دختر داریم پیر می شویم!
  • سایه

برید کنار سمی نشید

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۱۱ ق.ظ

اگر نمی گویید دارم شلوغش می کنم باید بگویم کم کم می خواهم سرم را بکوبم به دیوااااااااار. چرا؟ بخاطر ترکیب سمی بیحالی + خانه نشینی + امتحانات و دلتنگی برای کسی که حتی نمی دانم کیست، کجاست و چه کار می کند.

  • سایه

تفاوت.

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۱:۴۹ ق.ظ

به نظر من اگر دو نفر با هم خیلی تفاوت دارند، این تفاوت تنها در صورتی مشکلات «زیادی» ایجاد نمی کند که برای هر دو طرف جذاب جلوه کند، وگرنه توی ذوق می زند. مثلا بار ها دیده ام شخص شوخ و بامزه ای که همسرش به نسبت خودش جدی تر است. اگر این جدیت و شوخ بودن برای هر دو طرف جذاب باشد که خیلی هم عالی، اگر نه این تفاوت بیش از حد باعث مشکلات عدیده ای خواهد شد. عنوان را بزنم نصیحت های خانم سایه ۳ یا زود است؟

  • سایه

علوی نژاد حیا کن

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۳۱ ب.ظ

علوی نژاد برای امتحانش چند تا سوال داده و تا ۱۲ شب فردا هم برای نوشتنشان وقت داده و اجازه هیچ جواب تایپی ای هم نداریم و همه باید دست نویس باشد. طبق اظهارات دوستان، جواب سوالات انقدر زیاد بوده که اسماعیلی ساعت ۱۰ امشب اذعان داشت دست هایش کنده شده و افتاده و مادرش آن ها را در آب یخ قرار داده تا بتواند بقیه سوالات را بنویسد. زیبا نیست؟

  • سایه

نیازمندی ها

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۵۵ ب.ظ

از لحاظ روحی دلم می خواهد بروم یزد، در خانه های قدیمی اش سکونت داشته باشم و شب جایم را در حیاط بیندازم و ستاره ها را ببینم و نسیم خنک شبانه را بین موهایم احساس کنم اما در تهران خاک بر سر گیر افتاده ام و اگر بتوانم فرد رو به رویی ام را بخاطر آلودگی [و قرنطینه نبودن!!] ببینم هنر کرده ام.

  • سایه

۱۳۲۰

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۴۹ ب.ظ

«بی هوا، بدون مقصد، سمتِ طوفان تو میرم..»

  • سایه

نصیحت های خانم سایه ۲

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۲:۴۷ ب.ظ

من اگر وبلاگی را دوست داشته باشم، فارغ از اینکه آن وبلاگ مرا دنبال کرده یا نه، دنبالش می کنم. و چنین چیزی را برای خودم نیز می پسندم. فلذا آن جمله ای که سمت راست نوشتم بی تعارف است. تقریبا از روشن شدن ستاره ی تمام وبلاگ هایی که دنبال می کنم ذوق می کنم. این ذوق را با تعارف بازی بر هم نمی زنم. شما هم یک دور دنبال شده هایتان را پاکسازی کنید. زندگی زیبا تر می شود.

  • سایه