سوال نداره!
رقیب گفت بر این در چه می کنی شب و روز؟
چه می کنم؟ دل گمگشته باز می جویم ...!
*سعدی.
- ۱ نظر
- ۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۸:۳۷
رقیب گفت بر این در چه می کنی شب و روز؟
چه می کنم؟ دل گمگشته باز می جویم ...!
*سعدی.
من تا به حال قصد ترک کردن ایران را نداشتم و الان هم ندارم. منظورم از «قصد» آرزوی رفتن است نه شرایط رفتن. هیچ وقت ته دلم نخواستم برای همیشه به کشوری دیگر بروم و آنجا زندگی کنم. ولی این یک سال اخیر تعداد زیادی از اطرافیان و دوستانم را دیده ام که یا رفته اند یا در حال آماده سازی مقدمات رفتن اند. اکثرا کلاس های آیلتس می روند، کلی مکاتبه و نامه نگاری برای پذیرش می کنند و آرزوی رفتن دارند. حتی به تازگی فهمیده ام دختر همسایه طبقه سوم ساختمان مان - که یک رشته ی فنی در دانشگاه الزهرا می خواند - چند ماهی ست به سوییس مهاجرت کرده. من کاری به دلیل آدم ها برای مهاجرت ندارم، چون فارغ از اینکه کارشناسان جامعه شناسی باید این پدیده را بررسی کنند، معتقدم هر کسی دلایل شخصی خودش را دارد و قرار نیست چیزی را زیر سوال ببرم. چه بسا اگر من هم دلایل خودم را برای ماندن نداشتم، اگر رفتن میسر نمی شد، حداقل در آرزویش می سوختم!
اما برای بار اول امروز حس کردم دارم در فضای این کشور خفه می شوم. دلم برای خوزستان خون است، ناراحتم، از این حجم از ناکارآمدی، تخصص و تقوا نداشتن مسئولین، این گرانی ها و تحت فشار بودن مردم کشورم، از رانت و آشنا بازی، از این محیط بسته که تمامش را تعصب ها شکل می دهد، از احمق فرض کردن مردمی که باید دست و پایشان را بوسید ناراحتم! همان مردمی که وقتی یک جایی سیل و زلزله می آید چند میلیون و میلیارد از سرمایه خودشان جمع می کنند که به داد هموطنشان برسند، همان مردمی که کار های جهادی می کنند، می روند وقت می گذارند در مناطق محروم سرویس بهداشتی می سازند، خانه می سازند، مدرسه می سازند، تدریس میکنند، هزینه همه چیز را هم از وقت و جان و مال خودشان می دهند. شما واقعا لیاقت این مردم را ندارید. اگر در عین نداشتن هیچ گونه - دقت کنید که می گویم هییییچ گونه - تخصص و تقوا، مسئولیتی را قبول کردید، به حلال بودن حقوق میلیونی تان شک کنید. مسئولیت بیشتر باید روی شانه هایتان احساس سنگینی کند نه در جیب شلوار از جرینگ جرینگ سکه ها!
من در خانواده ای زندگی می کنم که شکر خدا به نان شب محتاج نیست، فشار شدید مالی روی مان نیست و شب را شکم سیر سر بر بالین می گذاریم، ولی من به واسطه سیپدار، از مردمی شنیدم که کلللل یک ماه را فقط با یارانه شان سر می کردند! خدای من شاهد است که اسم و آدرس تمامی این آدم ها موجود است و این مردم وجود دارند! من از نزدیک ندیدمشان ولی دایی سپیدار چرا! شما مسئولین بی شرف و بی تعهد جمهوری اسلامی ایران، «اسلام» را به لجن کشیده اید، کلمه «جمهوری» را لگدمال کرده اید، به مردم شریف تان خیانت کرده اید، شما لیاقت این مردم را ندارید و اجازه بدهید اینجا به حق از این جمله استفاده کنم که «این نبود آرمان های امام!»
من امام خمینی را به تقوا و تدین قبول دارم و مطمئنم اگر او زنده بود، یک یک شما را از کار برکنار می کرد. شما که بوی تعفن و بی تقوایی تان کل کشور را برداشته. رسانه خارجی چه نیازی به دروغ ساختن دارد تا وقتی شما هستید؟ چه نیازی به دواندن موش دارد تا وقتی می تواند به راحتی از ناکارآمدی در جای جای کشور گزارش تهیه کند؟ این ها سیاه نمایی نیست! واقعیت است! ساز و کار های رسانه ی ملی و اخبار را نگاه کنید، قوانین سخت گیرانه پخش فیلم و سریال را ببینید، سوالات مصاحبه استخدامی، نحوه گزینش آموزش و پرورش، گزینش دانشگاه هایی مثل شاهد و امام صادق، گزینش هیئت علمی، سهمیه های مختلف ، تصمیم گیری های ناگهانی، تصویب ساز و کار های مختلف بدون سند بنیادین، حتی تصویب آن لباس آبی زشت و تصمیم به رونمایی از آن دقیقا روز بدرقه بازیکنان!! همه ی اینها را ببینید و حق بدهید که غصه دار شویم. آه اینجا واقعا هیچ چیز سر جایش نیست! هیچ چیز!
من هنوز هم آرزوی رفتن ندارم، هنوز هم تمام آینده ای که برای خودم متصورم در همین کشور رقم می خورد، اما این چند روز واقعا دل و دماغ نداشتم. چشم هایم از درد خوزستان اشکی می شد و دست هایم از خشم، مشت. من دختر ۲۱ ساله ی ایرانم، عضو کوچکی از ۸۰ میلیون نفری که در این گربه ی زخمی زندگی می کنند. ولی بگذارید بخواهم دختر ایران بمانم! بذر ناامیدی و آرزوی رفتن را در ذهن من و امثال من نکارید! این حرف آخر من است.
خیلی دلم میخواهد حرف بزنم، داد بزنم، کلمات را تند تند پشت هم ردیف کنم ولی نمی شود. کلمه ای پیدا نمی کنم. ذهنم میخواهد از مردم مظلوم - واقعا مظلوم - خوزستان بگوید، از کم آبی بگوید، از روند کند واکسیناسیون و مدیریت افتضاح! افتضاح! افتضاح! بگوید، از لباس های بد رنگ بانوان در المپیک و ترکیب مزخرفشان با کت شلوار های سرمه ای آقایان، از تعطیلی ۶ روزه تهران و در خانه ماندنمان بگوید، از رسانه ی ملی که هیچ اعتمادی به آن نیست، از رسانه ی خارجی که مصداق جمله ی «هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیره» ست، از خودم، مدرسه رفتن، دلم می خواست از همه اینها بگویم اما یک چیزی این وسط می لنگید. هنوز هم می لنگد.
هر چه می خواستم بنویسم را نورا قشنگ تر نوشت. سلام بر ناممکن های شیرینی که در مغزم رژه می روند و تو نمی فهمی.
ما مثل دوغ و گوشفیل بودیم. به نظر نمی آمد کنار هم زیبا باشیم ولی شدیم! به حرف مردم توجه نکن و کنارم بمان، یار همیشگی من.
* من تا به حال دوغ و گوشفیل نخورده ام و بنا را بر اعتماد به عزیزان اصفهانی گذاشتم. لطفا من را سربلند کنید :]
* محبوبم خواهشم از شما این است که بگذارید من گوشفیل باشم و شما دوغ. چون من خیلی شیرینم، به دل همه می شینم و شما خیلی بامزه اید و نمک در شما فراوان است.
در saved massage های تلگرامم با خنده نوشتم: چطور می توانم به کسی که در بیوی اینستاگرامش نوشته futsal player اعتماد کنم و او را همسر بنامم؟ این فرد حتی املای درست کلمه فوتسال را هم بلد نیست! درست است که محتوای این حرف شوخی ست ولی کمی جدیت نیز در آن یافت می شود.
امشب یک لحظه گفتم بروم کلمه فوتسال را به انگلیسی سرچ کنم که دیدم واقعا اُف بر من! املای درست کلمه واقعا همین futsal است! اینجا دو بحث مهم پیش می آید:
۱- قضاوت زودهنگام من که به شدت از آن شرمسارم و بار دیگر ایمان آوردم که اونلی گاد کن جاج و از همین تریبون مراتب عذرخواهی ام را به همه ی فوتسال پلیر های کشور عزیز و چهارفصل مان ایران ابراز می دارم؛
۲- انگلیسی ها چرااااا باید foot را fut بنویسند؟ نه واقعا چرا؟
امروز پایین ترین نمره در تمام سالهای تحصیلم - از اول دبستان تا به حال - را گرفتم. و اصلا هم از این بابت نگران نیستم. نمره هیچ وقت چیزی نیست که بخواهم بابتش خودم را ناراحت کنم. مخصوصا که در بستر بیماری و به طور افقی توانستم فقط تست ها را هر جوری بود جواب بدهم. اگر همه نمره هایم 19-20 باشد، بعدا با چه رویی بخواهم برای بچه هایم - اگر بچه ای اصلا داشته باشم - از خاطرات دانشگاه تعریف کنم؟ وقتی همه نمره هایم 19-20 باشد چطور سرم را بالا بگیرم بگویم مامان جان زندگی به این نمره ها نیست؟ نه جدا؟
فلذا فندقِ مامان! زندگی کن، به نمره هایت بخند، اگر دیدی کلاسی دارد وقتت را می گیرد با شجاعت در آن کلاس شرکت نکن، برو دنبال چیز هایی که دوست داری، سفر کن، بگرد، دنیا را ببین، با آدم ها هم کلام شو، مبادا دغدغه ات نمره و رتبه و این ظاهر بینی ها باشد! مبادا بخاطر حرف آدم هایی که هر روز یک چیز می گویند خودت را اذیت کنی! زندگی کن میوه ی دلم. زندگی کن! (ولی اسراف نکن!)