پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

رو به رویت ایستاده بودم و چشم هایم می خندید، (تو که نمی دیدی ولی) لب هام هم! هر چند که سعی می کردم جدی ترین آدم دنیا به نظر برسم اما نمی توانستم مردمک های رقصانم را پنهان کنم. با شرم زل زدم به چشمانی که در کمال تعجب آبی نبود و هیچ شباهتی هم به دریا نداشت اما پتانسیل غرق کردن مرا چرا! جلل الخالق! نمی دانم. آبی دریا ها که نبود، سبز جنگل هم که نه، شاید مشکی شب بود. سیاه، وسیع، بی پایان، عجیب، در عین بی قراری، آرام! چشم هایت را به عنوان رکورد در گینس ثبت کن. بعید می دانم کسی چنین چشم هایی در دنیا داشته باشد!

پی.اس: این نوشته تماما ساخته و پرداخته ی ذهن نگارنده است و وی در این چند روزه والا از خانه بیرون نرفته که بخواهد چشم های مانند شب محبوب بی نام و نشانش را که معلوم نیست کدام گوری ست ببیند. ولی او وقتی داشت کاپلان می خواند و دید کلمه نوروترنسمیتر را به "عصب - رسانه" !!!! ترجمه کرده اند، حقیقتا به لحاظ روحی آسیب دید و آمد که یک متن برای محبوب گمگشته بنویسد بلکه تسکینی بر روح ضربه خورده اش باشد.

  • ۴ نظر
  • ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۴۵
  • سایه

بچه ها از این باغ بری رسید.

جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۲ ق.ظ
تا می آیی از بازگشت بویایی و چشایی ات ذوق کنی، یک جایی از کشور دچار بحران می شود. واقعا «ایَم شانس مایه!»
  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۲
  • سایه

غیرقابل پیگیری ۲

جمعه, ۱ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۰ ق.ظ

می خواهم فرض کنم که بعد از خواندن متن سه پست قبل، پرسیدی: «منظورت از تقلا نکردن چیست؟» باید در جوابت این را بگویم: زمانی که دورت را آدم های متفاوتی پر کرده اند، من هیچ وقت تلاشی برای کنار زدن آن آدم ها نمی کنم! بقیه را هل نمی دهم تا کنار تو قرار گیرم. من دور می ایستم و فقط نگاه می کنم. اگر تو چشم هایت را کمی بگردانی و دور و برت را ببینی، مرا خواهی دید. چشم هایت با چشم هایم تلاقی می کند و نگاهت در نگاهم گره خواهد خورد. ذوب خواهی شد، ذوب خواهم شد. ولی از دور. من تقلایی برای نزدیک شدن نمی کنم.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۱۰:۳۰
  • سایه

امتحانات الهی همیشگی.

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۵۶ ب.ظ

حس می کنم می دانم امتحانم تا آخر دنیا چیست. دقیقا همان نقطه ی ضعف همیشگی.

  • سایه

سندرم عکس بی قرار

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۲۲ ب.ظ

در آن عکس نمی دانم دقیقا کجای شیرازیم، شاید حافظیه، سعدیه، دقیق به خاطر ندارم. چشم های من خیلی پف کرده - بخاطر گریه، چون آن روز ها هر روز می گریستم - و لب هایم هم خشک و پوسته پوسته است، به نظر خودم غم از چشم هایم می ریزد اما خندیده ام. چون نیازمند یک عکس درست و حسابی بودم و در همه ی عکس های قبلی ام یک پوکر فیس به تمام معنا هستم!

در آن عکس خیلی آسیب دیده بودم. واقعا به مثابه شیشه ای پر از ترک. که هر روز ضربه ای محکم تر بر آن فرو می آمد و ترک هایش ریز تر می شد. تا اینکه دو سه هفته بعد فرو ریختم. همان روز ها بود که حس می کردم عاشق شیرازم. عاشق فالوده شیرازی، درخت های نارنجی که در خیابان ها بود، عاشق رنگ شیراز، بوی نارنج، مزه فالوده. همان روز ها بود که کلی در شاه چراغ گریه می کردم. به این در و آن در میزدم، بی قرار بودم، کوچک و آسیب پذیر هم!

گاهی وقت ها که به عکس پروفایل اینستاگرامم نگاه می کنم غصه می خورم که یک عکس درست حسابی دارم و آن هم با چشم های پف کرده ام خراب شده. اما خب عکس است دیگر، کی داده و کی گرفته؟ ولی من در تمام ادوار زندگی ام از مرض نداشتن یک عکس خوب رنج برده ام. کجایند عکاسان بی ادعا؟

  • سایه

این پست غیرقابل پیگیری ست.

پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۴:۵۷ ب.ظ

من تقلا نمی کنم. من منم! با ویژگی های خوب و بد خودم. یکبار به اشتباه سعی کردم خودم را تغییر دهم و نسبت به وجودم نا امن شدم و آسیب هایش را مدت ها در زندگی ام دیدم. اما الان خودم را همانطور که هستم می پذیرم. من کامل نیستم ولی کافی چرا! من در جهت رشدم قدم بر میدارم اما این رشد فقط و فقط برای خودم خواهد بود نه شخص دیگری! و اگر کسی مرا نمی پذیرد، نه او آدم بدی ست نه من! فقط از نظر شخصیتی باهم فاصله داریم! اگر من کسی را دوست ندارم، نه او را بی ارزش می بینم نه خودم را خیلی دست بالا می گیرم! فقط قرار نیست من و آن شخص نسبت به همدیگر احساس خوبی داشته باشیم! من برای هیچ کس و هیچ چیز تقلا نمی کنم و مدت هاست - خدای من شاهد است که مدت هاست - احساسم نسبت به خودم را به نظر دیگران منوط نمی کنم. من اگر هم نگاهم سمت تو باشد، تو هیچ گاه نخواهی فهمید و از این بابت متاسفم! من همان بی نام و نشانی هستم که دوستت دارم!

  • سایه

تصویر مورد علاقه ام

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۰۴ ب.ظ

انعکاس خودم در چشم های تو.

  • سایه

یافته ها

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۰۰ ب.ظ
مدت ها پیش - آن زمان ها که ترم اولی بودم - کتابی می خواندم در باب آشنایی آدم ها با یکدیگر و نوع روابطشان. از عنوان کتاب بر می آمد - و هنوز هم می آید - که یک کتاب زرد روانشناسی باشد، ولی به توصیه کسی که خیلی قبولش داشته و دارم شروع به خواندنش کردم. نویسنده آمریکایی کتاب، تحلیل ها و توصیه هایش را در همان فضای جامعه آمریکایی نوشته بود و تعجبی نداشت که خیلی به کار من ۱۸ ساله نمی آمد. ولی یک مطلب از آن در ذهنم مانده و آن هم اینکه ما آدم ها معمولاً الگوی ثابتی در جذب شدن به آدم ها داریم! این الگو می تواند مسموم ترین الگوی دنیا باشد ولی متاسفانه بدون اینکه بفهمیم تکرارش می کنیم! اینکه دلیل وجود این الگو چیست و اصلا چطور شکل میگیرد هم در نوع خودش واقعا جالب بود ولی از حوصله این متن خارج است.
فلذا این ماجرا می تواند قسمتی از شکست پیاپی بعضی افراد در روابط عاطفی شان را توجیه کند. اینکه مدام با آدم هایی وارد رابطه می شوند که در صفت هایی مشترک اند! این قلمبه سلمبه نوشتن ها را عرض کردم که بگویم من الگویم را پیدا کرده ام! کمی طول کشید ولی کاملا فهمیدم که اوه دختر! واقعا یک الگو این وسط وجود دارد! چه چیز باعث می شد از یک فرد خوشم بیاید و نسبت به فرد دیگری بی حس باشم؟ یک بی حس محض! برایم سوال بود ولی الان یافتم اش.
  • سایه

وضعیت خانم سایه به روایت شعر:

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۰۳:۲۱ ب.ظ

نام گل‌ها را نمی‌دانم، اما دوستشان دارم، تو را کامل درنمی‌یابم.. اما دوستت دارم! [ای که ندیدمت، نمی شناسمت، نشنیدمت]


*بهاء طاهر

  • سایه

خط پایان ترم 6.

سه شنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۷ ب.ظ

و ترم را اینطور به پایان رساندم. بدون تن دادن به نمره گذاری دستی آزمونی که دستگاه و نرم افزار به راحتی آن را محاسبه می کند.

  • سایه