به به، امروز سالگرد آقای مشیری ست. البته به به ندارد ولی همینکه امروز به نام آقای مشیری زده شده خوب است. البته امروز، روزِ آقای مشیری هم نیست و به نام ایشان زده نشده. اصلا چنین روزی به عنوان «یادبود آقای مشیری» نداریم، ولی من خودم امروز را به نام ایشان منسوب کردهام، چون خیلی شعر هایش را دوست دارم. از همان شعر کوچه و قسمت «یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن! لحظهای چند بر این آب نظر کن ... [و یکسری حرف های دیگر و بعد طرف مقابل میگوید:] حذر از عشق؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم! نتوانم!» بگیرید تا شعر چراغ سبز چشم تو و قسمتِ «من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟ چه مرد با دل من آن نگاه شیرین، آه! مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه! کدام نشئه دویده ست از تو در تن من؟ که ذرههای وجودم تو را که میبینند، به رقص می آیند، سرود میخوانند!» و قسمت های دیگرش.
هر چند میدانم اینها در زندگی واقعی کاربردی ندارد، یعنی خوب است و شیرین و خیال انگیز، ولی مگر میتوان کسی را داشت که از موج هر تبسمش بسان قایق سرگشته روی گرداب بود؟ میتوان کسی را دوست داشت اما لیلی و مجنون بودن مال افسانه ها و قصه هاست. فراموش نکنید که ما دست آخر در یک قبر کوچک قرار میگیریم که خودمانیم و خودمان و خدای خودمان! فلذا عشق شعر سعدی و مشیری و منزوی و غیره زیبا و در عین حال بسیار غیرواقعی ست. تنها راه تجربهاش در همان عالم شعر است که با تشکر از آقای مشیری، به خوبی برای من تداعی شده.
فلذا ۳ ابان، روز یادبود آقای مشیری و عشق های خیالی مبارک.