پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۲۹ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

انبه های هزارچهره

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۵۰ ب.ظ
مامان فردا برای 7 صبح بیدار باش داده و با تهدید های عجیبی مثل "پس خودت فردا همه‌ی همه‌ی کار ها را می‌کنی" سعی در برانگیختن انگیزه من برای زود بیدار شدن دارد. البته که همین الان هم چشم هایم دارد از خواب می‌رود ولی آمدم بنویسم امروز یک چیز عجیب به اسم ترشی انبه ماسالا خوردم! خیلی چیز عجیب و جالبی بود. در یخچال مدرسه پیدایش کردم. البته که در 90 درصد موارد آنچه در یخچال است مخصوص همه است اما کلی عذاب وجدان گرفته‌ام که نکند صاحبش راضی نباشد. هفته‌ی بعد که مدرسه رفتم، حتما یک جوری ته توی اینکه این ترشی برای کیست را در می‌آورم. پست خیلی پرمفهومی نبود ولی همین که شما فهمیده‌اید سایه تان امروز ترشی انبه خورده کافی نیست؟
  • سایه

تکمله پست قبلی

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۴۳ ب.ظ
تبصره پست قبل اینکه بعضی موقع ها که دارم دعا می‌کنم و خواسته هایم را می‌گویم، یکهو آن وسط یواشکی به خدا می‌گویم: "ولی خدایا اگه خیر نیست، به حرفام گوش نده :) هر کاری خودت دوست داشتی بکن!" و بعد دوباره بازگو کردن خواسته هایم را از سر می‌گیرم. نمی‌دانم دقیقا دارم چه کسی را خر فرض می‌کنم، خودم را یا خدا را :) انگار که خدا نشسته منتظر یک دختر کوچک 21 ساله و هر چه او بگوید اطاعت می‌کند و می‌گوید چشم عباس آقا! امر دیگه؟ :) در هر صورت به قول برادرم امیدوارم خدا خیر شما را در خواسته هایتان قرار دهد که مجبور نباشید از این دعاها وسط مناحات هایتان بچسبانید! ان شاء الله!
  • سایه

یک عاشقانه آرام

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۰۴ ق.ظ

و آنگاه که اراده‌ی تو بر چیزی صورت گیرد، هیچ احدی نمی‌تواند جلوی آن را بگیرد و در واقع «إن ارادنی الله بضرٍ، هل هن کاشفات ضرِّه؟ أو ارادنی برحمة هل هن ممسکات رحمته؟» که بزرگان در جواب این آیه گفته‌اند: «نه والا!»

خدای رئوف من، من به وسعت تمام روزهایی که فکر کردم رها شدم ولی در مسیری بودم که باید طی می‌کردم، به وسعت تمام روزهای سخت زندگی‌ام که شب نمی‌توانستم از شدت غم و ناامیدی بخوابم، من به وسعت تمام نعمت ها و آدم های خوبی که در زندگی‌ام قرار دادی، به وسعت روز های خوب و سختِ ادامه، تو را دوست دارم. اگر دقت کرده باشی از الان دارم در مورد روزهای خیلی سخت آینده ام همین حرف را می‌زنم. من همیشه تو را دوست دارم و دوست خواهم داشت. و اگر غیر از این گفتم - ببخشید خدایا ولی - زر زده ام و فقط آن موقع بی ایمانی به من فشار آورده. وگرنه چیزی ته دلم نیست.

ارادتمند تو،

بنده‌ی کوچک‌ت،

سایه.

  • سایه

۱۶۰۵

يكشنبه, ۹ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۳۱ ب.ظ

گر نگه دار من آن است که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد

  • سایه

جوجه سین

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۱:۲۶ ب.ظ

خاله سین باردار است. البته جز من و مامان و همسرش و یک نفر دیگر کسی نمی‌داند. حتی به مادربزرگم هم هنوز نگفته‌ایم. بنا بر دو تجربه ی قبلی صبر کرده که قلب بچه کامل شکل بگیرد و کمی از مدت بارداری بگذرد و بعد به بقیه بگوید. اگر این جوجه میهمان خانواده ما شود خیلی خوشحال خواهم بود. روزگار درازی ست در اطرافیان نزدیک نزدیکم کسی بچه دار نشده و بوی بچه و پودرش به مشامم نرسیده :) امیدوارم اگر صلاح است، ماندگار باشد ‌‌‌و به قول مادربزرگم بالاخره یک نفر عرضه داشته باشد به جمع خانواده مان یک نفر اضافه کند :)

  • سایه

روایت امروز

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۴۱ ب.ظ

نامه را از گیرنده‌اش پس گرفتم، دست هایم را روی چشم‌هایم گذاشتم و در دلم گفتم «سایه خانم! مطمئنی؟ مطمئن مطمئن؟» همانطور چشم بسته سایه‌ی درونم جواب داد «بله مطمئنم!» زیر لب خواندم: «و توکَّلْ علی الحی الذی لا یموت و سبح بحمده و کفی به بذنوب عباده خبیرا» و نامه را به گیرنده‌اش تقدیم کردم. و این در عین حال خط پایان و خط شروع ماجرا بود.

  • سایه

الله جمیل دیگه.

شنبه, ۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۲۱ ق.ظ
برگه‌ای که باید برای فردا داشته باشم را بعد از بالا و پایین بسیار در کوله ام می‌گذارم، انگار تریلی از روی بدنم رد شده است، خسته و کوفته غصه‌ی ۴ برنامه درسی‌ای را می‌خورم که باید تا فردا بنویسم. کاش امسال هیچ بچه‌ای نداشتم. مجبورم بودم بچه قبول کنم ولی کار درستی نبود. خود آنها هم گناه دارند. قرصی که برای خودم تجویز کرده بودم جواب داده و گلو دردم خوب شده. این سرماخوردگی جزئی که کفاره گناهان است قبول، ولی چطور پاییز، این فصل سرد و دل مرده و پر از سرماخوردگی و ویروس های موذی را به تابستان ترجیح می‌دهید؟ البته که خدایا در هر چیز که تو آفریدگار آن هستی زیبایی هست. مثلا من حس می‌کنم همه‌ی آدم ها زیبا هستند. جدی می‌گویم. بعضی‌ها با برخی معیار ها هماهنگ ترند اما همه زیبایند! من واقعا در همه آدم ها چیزی جز زیبایی نمی‌بینم. هیچ کس زشت نیست. حتی پاییز هم اگر لباس کافی بپوشم و سرما نخورم و روی برگ های خشک قدم بزنم و آسمان ابری اش را ببینم زیباست. می‌دانید چه می‌گویم؟
  • سایه

آیات نیمه شب

جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۳۶ ق.ظ

قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا

هو مولانا

و علی الله فلیتوکل المومنون.

  • سایه

۱۶۰۰

جمعه, ۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۲۷ ق.ظ

گلو دردم کمتر که نه بیشتر شده و چرک کرده. خودسرانه برای خودم قرص تجویز کرده‌ام. تست ها همه منفی ست و من هیچ علائم دیگری ندارم. حتی حوصله هم ندارم، فقط و فقط گلودرد دارم. دوست دارم یکی دو روز آینده از صفحه تاریخ حذف شود. وقت‌هایی که مریضم یا درد دارم حساس می‌شوم. فکر کنم همه همینطورند. بدنم انرژی‌اش را به مبارزه با عفونت گلو اختصاص داده و خیلی برای چیزهای دیگر حوصله‌ای نمی‌ماند. ببخشید که دارم غر می‌زنم ولی باید بزنم. هورمون‌ها و نوروترنسمیترهایم هم همکاری نمی‌کنند. امیدوارم صبح که بیدار شدم، قرصی که برای خودم نسخه اش را پیچیدم، اثر کرده باشد. امیدوارم. [چقدر امشب چند بار گفتم که امیدوارم! حالا واقعا انقدر امیدوارم؟]

  • سایه

یکی مانده به ۱۶۰۰ - روزمرگی

چهارشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۰۷ ب.ظ

امروز ساعت ۱۰ با یک مربی ورزش قرار گذاشته بودم که موقع خروج از خانه دیدم کلید ندارم. هرررر چه دنبال کلید گشتم پیدا نکردمش! باید ساعت ۱۱ کلاسم را تشکیل می‌دادم و هیچ کس تا ۳ بعدازظهر هم خانه نبود. کنسلش کردم. کمی هم حال-ندار ام و گلویم هم درد می‌کند. خودم را از صبح بسته‌ام به آب لیمو عسل و ویتامین سی. ملغمه ای از حس های مختلف‌ام. رسما یک جور آش شله قلمکارِ هیجانی. هوم.

  • سایه