پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۷۸ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

1335

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۱۹ ق.ظ
خیلی از سوالات جواب درست و غلط ندارند و فقط طرف مقابل نظرات و دیدگاه های خودش را بیان می کند. ولی یک پرسش هست که به نظر شخص بنده فقط یک جواب برایش قابل قبول است :) به شوخی - و نه خیلی جدی - می پرسم: «اگه قرار باشه یه جای تفریحی برید، بین سینما، تئاتر و شهربازی به ترتیب کدوم رو انتخاب می کنید؟» و به نظر بنده ترکیب برنده :«شهربازی، گاهی سینما و هیچ وقت تئاتر» است :)
چه شد که یاد این افتادم؟ دلم یک تفریح هیجانی میخواهد. دلم کوه با سپیدار می خواهد، دلم مسافرت می خواهد، استخر حتی! چقدر خوش اشتها شدم =)
  • سایه

Feliz 180 días estudiar de español

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۲ ق.ظ

حواستان هست که چند وقتی ست با اسپانیایی خواندنم دهن این وبلاگ و شما بزرگواران را سرویس نکرده ام؟ و شما داشت یادتان می رفت که «سایه مون اسپانیایی بلده؟» ولی باید بگویم دو سه روز پیش 180 روز را رد کردم =) البته کرونا باعث شد چند روز آن وسط ها هی وقفه بیفتد وگرنه باید میگفتم 190 روز :) بر طبل شادانه بکوبید :)

[ عنوان هم ان شاء الله از لحاظ گرامری درست باشد :,) ]

  • سایه

نسخه ی شخصی

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۳۲ ق.ظ
و من در مورد خودم به این نتیجه رسیده ام که بعد از ۳-۴ جلسه صحبت، باید از حالت ۵۰-۵۰ خارج شده باشم. وگرنه اگر هنوز ۵۰-۵۰ باشم، آخرش حتما بن بست است و نباید وقت خودم و آن بزرگوار را بیشتر از این بگیرم.
  • سایه

1332

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۰ ق.ظ

دلم سیب زمینی سرخ کرده می خواهد ولی نه هر سیب زمینی ای! از آنهایی که بتوانم مزه اش را بفهمم! [واقعا تا به حال چنین آرزویی کرده بودید؟ =``))) ]

  • سایه

خدا حفظم کنه

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۵ ب.ظ

فرزندانم! به پسران و همسران و برادران خود در آغوش گرفتن و ابراز محبت را بیاموزید. همچنین اتو کردن، چای دم کردن، نیمرو درست کردن و بدیهیات پخت و پز را نیز یاد دهید. مثلا برادر من حتی بلد نیست پفیلا درست کند. به ایشان عرض کردم کمی کره بریز توی ماهیتابه، ذرت ها را بریز و درش را ببند! وی فرمود نه نمیتونم خودت بیا! واقعا من شرمنده همسر آینده اش هستم! البته صرفا از لحاظ امور منزل، وگرنه واقعا عادت کرده محبتش را به من و مادرم ابراز کند و هر از چند گاهی بی هوا بغل کند. از این جهت خواهرشوهر بی عرضه نبودم! عروس عزیز آینده ی ما برو حال کن!

  • سایه

اسیر شدیم.

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۵ ق.ظ

نه دوری که منتظرت باشم

نه نزدیک که به آغوشت کشم ..

نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد

نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم..

تو در میان همه چیزی ..

*حالا سوال پیش میاد که «تو» کیه؟ منم نمی‌دونم :)))

*محمود درویش

  • سایه

هممم.

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۲ ق.ظ
نمی دانم گفتم یا نه، ولی از همکاری با مرکز نوآوری های دانشگاه انصراف دادم. نمی رسیدم. با کار های دو مدرسه نمی رسیدم و من اصلا قصد ندارم این تابستان رُس خودم را با انتخاب رشته بکشم!
  • سایه

1328

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۴۷ ق.ظ

یک اتفاق بدی افتاده که نیازمند ریشه یابی جدی است و آنهم اینکه جدیدا با هر کس حرف می زنم به دلم نمی نشیند. واقعا خیلی وقت است با حرف زدن در جلسات با کسی حسی در من برانگیخته نشده و سلولی تکان نخورده. نه که بدم بیاید، نه فقط حس می کنم نمی توانم کسی را دوست بدارم. شاید هم بتوانم ولی حس می کنم به قول خانم آرسو، آن فرد بزرگوار، آنی که باید نیست! نمی دانم طبیعی ست یا نه. شاید باشد شاید نباشد. باید با خانم صاد مطرح کنم. چون خودم کمی احساس خطر کردم. البته روانشناسانه نگاهش کردم و تا حد زیادی دلایلش واضح بود. ولی خب خطرناک است. دلیلش هم خطرناک است. هوم.

  • سایه

گزارشی مختصر

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۸ ق.ظ

نکنه ی اول آنکه خیلی ناراحت بودم که مزه ی خورشت کرفس مامان را نمی توانم بفهمم. واقعا این خورشت کرفس لعبتی ست که هر کسی قادر به درک آن نیست و به بلوغ کافی در موردش نرسیده. وگرنه نمی توان دوستش نداشت. خیلی خوشمزه است. خیلی.

دو اینکه تمام روز داشتم علوی نژاد را مورد عنایت قرار می دادم که چنین امتحانی را به مثابه انتقام از ما گرفته و جواب های شخص بنده - که تازه طول و تفصیل نداده ام - ۱۵ صفحه شد. ۱۵ فریکینگ صفحه!! من برای خودش می گویم! می توانست وقتی که از خواندن برگه امتحانی من ازش می رود را صرف دیدن مراجع کند و کلی پول در بیاورد! چرا باید برگه های امتحانی بالای ده صفحه ی ۵۰-۴۰ تا دانشجو را بخواند؟ نه جدا چرا؟

و اسکار زیبا ترین جمله ی دیروز تعلق میگیرد به یکی از بچه های دوازدهم جدید که پیام داد و گفت پس بالاخره ما کی شما رو می بینیم خانم سایه؟ گفتم دست روی دلم نذار دختر! میخواستم بگویم این قرنطینه لعنتییییی مرا تا پنج شنبه در خانه حبس کرده ولی نگفتم. فقط گفتم بالاخره می آیم! نه فورا ولی حتما! این هفته تقریبا در تمام کلاس هایشان آنلاین شرکت کردم و ناظر بودم. با کلاس ریاضی هایشان هم عشق کردم. واقعا عششششق کردم. کاش به جای امتحان های دانشگاه امتحان ریاضی داشتم. مطمئنم لحظه ای خسته نمی شدم. بله داشتم می گفتم به مثابه پلیس فتا در کلاس هایشان آنلاین بودم. فکر می کنم بچه های پایه ای باشند. از ۳۱ نفر ۲۶-۲۷ نفرشان حضوری آمده اند و بقیه مجازی. خلاصه که دلم پر می کشد برای مدرسه رفتن ولی لعنت بر کرونا و امتحانات ۱۵ صفحه ای علوی نژاد و از دست دادن خورشت کرفس.

  • سایه

Fire on fire

دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۰ ب.ظ
نمی دانم بقیه چه می گویند، ممکن است بگویند من و تو این بازی را می بازیم، ممکن است بگویند دیوانه ایم، ممکن است بگویند زندگی های مان را به آتش می کشیم ولی مهم نیست، تو هم همان چیزی که بینمان حس می کنم را حس می کنی؟
*برداشتی آزاد از یک موسیقی و بدون مخاطب.
  • سایه