پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

.

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۴۶ ب.ظ

قبل تر ها ممکن بود من از یک نفر بت بسازم و تا ابد چشم هایم را به او بدوزم! وات د هل، خیلی خطرناک بودم! [یا هستم!]

  • سایه

.Mood

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ق.ظ

چیزی وجود دارد که در درون خودش همزمان غم و شادی را داشته باشد؟ مثلا میکسی از امید فراوان و نا امیدی کورکننده؟ همان!

  • سایه

ثبت.

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۵:۰۵ ق.ظ
غروبی از غروب های آبان ماه، با سپیدار در پارک نهج‌البلاغه قدم زدیم، شمال غربی پارک تا جنوب شرقی اش را پیاده رفتیم و ۶-۵ دقیقه در یک خیابان خلوت تاریک - به زعم من کمی ترسناک - منتظر اسنپ بودیم.
  • سایه

و در نهایت.

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۵۲ ق.ظ
بخیه درد دارد ولی زخم را می بندد. سلام بر بخیه های جذبی ای که بر زخمم فرو آمد.
  • سایه

.

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۵۸ ق.ظ
یک کتاب خواندم - همزمان نسخه فارسی، انگلیسی انتشارات جنگل و انگلیسی اصلی پی دی اف. و فهمیدم صنعت ترجمه کشورمان دارد خلاقیت را وارد مرحله ی جدیدی می کند. «محبتی بر گونه ام کاشت» ترجمه ی and he kissed me on the lips است بزرگواران! یا سه صفحه توصیفات را مترجم محترم در یک جمله خلاصه کرده: «پس بین آن دو، شد آنچه شد!»
سیستم های نظارت بر محتوا، آدم ها را به چه کار هایی وادار می کنند!
  • سایه

1+1

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۴۶ ق.ظ

دلم می خواهد دوباره «بلوط» شوم. به یک پیروزی، به یک پیروزی قطعی احتیاج دارم. این دو جمله هیچ ربطی بهم نداشتند ولی در قالب یک پست هم جا می شدند! فلذا فوقعَ ما وَقع.

  • سایه

ولی، کِی اتفاقِ مجالِ سلام ما افتد؟ ...

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۴۱ ق.ظ

سلام بر رسالت های انجام شده ات، سلام بر پیروزی های مکررت، سلام بر فتوحات گسترده ات، سلام بر نرگس مست نوازشگر مردم دارت، سلام بر پارادوکس وجودی ات، سلام بر دل هایی که درمان کردی و سلام بر دل های سنگی که تراشیدی، سلام بر تو ای سروِ نیمه بلند. همین.

  • سایه

به کویت آمدم

چهارشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۱۵ ق.ظ
به دل امید درمان داشتم، درمانده تر رفتم.
  • سایه

من دوست دارم هر روز صبح - مثل تو - بلند شوم، صبحانه بخورم، درس بخوانم، با آن چهره ی همیشه‌گشاده به آدم ها لبخند بزنم، دوباره درس بخوانم، بروم سر کارم، پیاده روی کنم، [مثل تو] کتاب بخوانم، در دنیای صفحاتش غرق شوم، بعد بخوابم و دوباره روز از نو، روزی از نو. من دوست دارم «تو» باشم، به قول فاخته «پای تا سر، تو!»

  • سایه

من واقعا از اینکه ریز و جزئیات زندگیم را استوری نمی کنم، از اینکه تقریبا چند وقتی است اینستاگرام ندارم و خیلی کم می روم، از اینکه به آدم های زندگیم جلوی رویشان ابراز احساسات می کنم نه در قالب چت و منشن و پست و کوفت، از اینکه حتی تلگرامم را - که خیلی شلوغ بود - لاگ اوت کرده ام، من از همه اینها خیلی راضیم. و به درک که در جریان جنجال های اخیر فلان خانم بازیگر و فلان مسئول امنیت پیج نیستم [که الان البته به لطف آقای برادر هستم!] و بیشتر به درک که از حراج نیوکالکشن فلان برند جا مانده ام و استوری های فلان بیوتی بلاگر را دنبال نمی کنم. مهم این است که اینکار - ذره ای - کیفیت زندگیم را افزایش می دهد، و من نمی خواهم از کار هایی که کیفیت زندگیم را افزایش بدهد لحظه ای دریغ کنم!

  • سایه