پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

سایه را گفتند

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۵۳ ب.ظ
پایداری و ایستادگی را از دو نفر آموختم:
۱. خانم میرابی و اصرارش بر فرستادن درصد ها و فرستادن وویس های چند دقیقه ای برای تمام کادر پیش دانشگاهی
۲. بانک کتاب گیتامهر که وقتی دانش آموز بودم ازشان کتاب سفارش دادم و هنوز زنگ می زنند که خانم سایه کتابی لازم ندارید؟ :)
  • سایه

سخنی با دنبال کنندگان

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۴۷ ب.ظ
وبلاگ برای من نوعی دفترچه خاطرات - توییتر - کانال تلگرام و پست اینستاگرام است. فلذا اگر گاهی ستاره خاکستری آن بالا برایتان روشن می شود و خاموشی پذیر هم نیست، عذرخواهم ولی پشیمان نه :)
  • سایه

404

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۳۵ ب.ظ

ولی اینجوری نمی شود. من باید خاتمه ای بر این پرونده طولانی بنویسم و مُهر پایان را بزنم و با افتخار و غم مبهمی بگویم: case closed!

  • سایه

زشتِ زیبا.

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۳۱ ب.ظ
ولی به هر حال آدمی به امید زندست و این موضوع در عین حال که زیباست، گند هم هست.
  • سایه

نیروی اصطکاک زندگی

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۱۹ ب.ظ

وقایع که فرسایشی می شوند، از یک جایی به بعد دوست داری فقط تمام شوند و مهم نیست چطور! مثلا کنکور برای من همین طوری شده بود. آن آخر ها برایم مهم نبود چه می شود فقط می دانستم که می خواهم تمام شود! الان هم همینطورم. مهم نیست این داستان ها به کجا بکشد، واقعا مهم نیست، فقط تمام شود!

  • سایه

But WHY

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۳۸ ق.ظ
مترجم های بزرگوار و نمک‌ین سایت های دانلود فیلم، آخر چرا، فور گآد سیک آخر چرا اینطور ترجمه می کنید؟ «هی وینستون ببین کاکو یه دقه بیو اینجو» یا « نه مو او عینک ریبن اصلو رو موخاستم» واقعا ترجمه نیست. 
پی.اس: زندگی همینقدر کثیف است فندقِ کوچک من.
  • سایه

I mean seriously

شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۶ ق.ظ

Who am I now?

  • سایه

That's who I am

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۱۴ ب.ظ

اگر حال آدم ها را از یک تا ده تقسیم بندی کنید، حال من حد مجموع دنباله ای با r= یک دوم و a= دو پنجم است.

  • سایه

درآمدی بر سه سال پیش، آن وقت ها که کنکوری بودم.

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ب.ظ
درست است که من آخر سال پیش دانشگاهی فقط لحظه شماری می کردم که کنکور را بدهم و از این قفس رها شوم، ولی به عقب که بر میگردم می بینم حال آن موقعم را خریدارم :) حال کلاس های ریاضی خانم نیکنام و آقای محمدی نژاد، حال کلاس های فلسفه خانم قاسمی، حال شنبه هایی که آزمون می دادیم، حال شنبه ها و سه شنبه ها که پشتیبانم می‌آمد مدرسه، حال خنده های توی سرویس با فاخته و نب، با مترو برگشتن ها و دلی‌مانجو خریدن هایمان، جمعه هایی که هر یه هفته یکبار آزمون گزینه دو و سنجش می دادیم و تعطیل بودیم و برای من مساوی بود با خواب، سینما رفتن و استرس رفرش کردن صفحه برای دیدن رتبه ام، فرقی نمی کند حال افتضاح اسفند ماه و گریه های بلند بلند و نتیجه ی نامطلوب اولین سنجش جامع را در نظر بگیریم یا حال رتبه ی تک محبوبم در سنجش آبان و گزینه دوی جمع بندی نیم سال اول. من پیش دانشگاهی ام را با وجود سیما، سنجاب، فاخته، ریاضی، تست های دستور ادبیات، خودکار زِبرای آبی و دلی مانجو های ایستگاه مترو صادقیه دوست داشتم. و حقیقتا نمی دانم این بچه ها که این روز ها و درس ها را در خانه سپری می کنند و مزه ی هیچ کدام از این ها را نمی چشند، چطور و تا کی می توانند دوام بیاورند. حالا هر چقدر هم منِ پشتیبان روحیه و انگیزه و فلان و بیسار تزریق کنم.

پی.اس: می دانستید سرنوشت اینطور رقم خورد که ممکن بود من سپیدار را به جای روز اول دانشگاه، در روز اول سال پیش دانشگاهی ببینم؟ ولی خب خدا خود حکمت و خود هوشمندی ست. حتما صلاح بوده همدیگر را روز اول دانشگاه با جمله ی «ببخشید شما فلانی هستید؟» و «نه برو بابا فلانی کیه» ببینیم نه روز اول سال پیش در مدرسه مان با جمله «سلام، من سپیدار هستم» و «سلام، منم سایه ام» :)
  • سایه

Paradoxical

پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۴۸ ب.ظ
اخافُ مِنکَ و اَرجوا و اَستَغیثُ و اَدنو
که هم کمند بلایی
و هم کلید نجاتی
  • سایه