من هیچ وقت دعا نکردم پسر باشم. [البته فقط شب های محرم که پسر ها با زنجیر همراه دسته ها می رفتند دوست داشتم پسر باشم] یعنی همیشه از لطافت و زنانگی فطری ام راضی بودم و هستم البته. هیچ وقت هم مشکلی با آن نداشته ام. نه هیچ وقت فاز فمینیستی برداشته ام نه هیچ وقت احساس تو سری خور بودن کرده ام. همیشه حس کرده ام و حس می کنم که زنانگی و مادرانگی ارزشی ست که آن را با هیچ چیز - واقعا هیچ چیز - در این دنیا عوض نمی کنم. من حتی روحیه ی «زن حتتتتما باید کار کند وگرنه امتیاز این مرحله را از دست می دهد» را هم نداشته ام! با اینکه دو هفته بعد از کنکورم شروع به کار کردن کردم ولی هیچ وقت حس نکردم هدف غایی من این است که کار کنم! من واقعا سیستم آفرینش خدا و تقسیم کار بین زن و مرد را تحسین می کنم. سیستم اینکه چه کسی تکیه کند و چه کسی تکیه گاه باشد. اینکه چه کسی لطیف باشد و چه کسی محکم. اینکه برای چه کسی نان آور خانه بودن، «وظیفه» تعریف شده و برای چه کسی نه. کلا اگر این سیستم را نگاه کنید خیلی هوشمندانه و زیباست! واقعا زیباست! همه ی اینها را گفتم که یک «اما» اضافه کنم!
اما گاهی فکر می کنم و برای خودم برنامه می چینم، برای آینده ام، تحصیلم، حتی اینکه در چه حد می خواهم کار کنم! من در دامن یک مادر شاغل فول تایم بزرگ شده ام و وقتی از شاغل بودن حرف می زنم کاملا می دانم که از چه حرف می زنم! بعد از اینکه برنامه ریختم، می آیم با همسر بودن یا مادر بودن جمعشان کنم و می بینم که - دروغ چرا - شاید جمع نشود! یا شاید به هر حال از کیفیت یکی شان کاسته شود! هر چند هنوز نقش همسری و مادری بر دوش من نیست ولی خب اگر میخواهم یک دور نمای ۱۰ ساله برای خودم ترسیم کنم، (حداقل) یک بچه در آن دور دست ها می بینم! [اگر خدا بخواهد!]
این پست سر داشت ولی ته نداشت چون هنوز خودم به انتهایش نرسیده ام. چون هنوز دارم فکر میکنم و فکر میکنم. چون بار ها شده که زندگی خیلی برنامه هایی که برای خودم داشته ام را بهم ریخته و من نمی توانم قطعی درباره ی هیچ چیزی نظر بدهم. خلاصه که اینطور .. !