بی زحمت، هر که رود خانه ی خود!
بار ها خودم را مجبور کردم بروم کلی نظریه و ایسم و تئوری های فلان جامعه شناس را بخوانم. چه زمانی که دبیرستانی بودم و از محیط صرفا ریاضی مدرسه ام، به محیط صرفا علوم انسانی و مفاهیم انتزاعی یک مدرسه دیگر منتقل شدم، چه زمانی که دانشجوی روانشناسی شدم و بحث های آقای کاف و عین و ز را می دیدم و می گفتم من هم باید همه ی این مفاهیم انتزاعی را یاد بگیرم! امشب که بحث ها و دعواهای گروه آسیب شناسی اجتماعی را من باب نسبی بودن نُرم و هنجار و فلان، می دیدم و همزمان برای برادرم یکسری مفاهیم ریاضی را توضیح می دادم، به خودم گفتم اصلا چرا باید خودم را عذاب بدهم! من واقعا جامعه شناسی را دوست ندارم! واقعا فلسفه را نمی خواهم! از ایسم ها و بحث های واااقعا بی پایان مبانی نظری بیزارم! وقتی دوستشان ندارم، اصلا چرااااااا سراغشان بروم؟ مگر بدون دانستن نظرات دورکیم و نقد و تحلیل نسبی انگاری و بررسی امکان مجرم بودن فاشیست ها، نمی توان زندگی کرد؟ من دلم سر و کله زدن با معادلات و اعداد و ایکس و ایگرگ و زد می خواهد نه بحث های بی سر و ته!
- ۹۹/۰۷/۱۴