پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۷۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

Perfectionism

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۲ ق.ظ

یکی از دانش آموزانم، پدری دارد که رتبه تک رقمی آزمون دکترای حقوق است و دانشجوی حقوق دکترای شهید بهشتی و وکیل پایه یک دادگستری. خودش اما اصلا بچه ی درس خوانی نیست. (قبل از اینکه اطلاعاتی راجع به خانواده و پدرش داشته باشم) علتش را جویا شدم. مشاور پایه توضیح داد که پدرش چنین و چنان است ولی خودش به آرایشگری علاقه دارد. پدرش او را از ۱۱ سالگی فرستاده کلاس های آرایشگری و به مدرسه هم گفته که اگر دخترم انقدر به این چیز ها علاقه دارد و دوست دارد از این راه زندگیش را بگذراند، چرا مانعش بشوم؟ از چیزهای عجیبی بود که در مدرسه ها شنیده بودم. بعد به این فکر کردم که اگر پدرش کمال گرا بود، چقدر می توانست به این بچه فشار بیاورد و تمام علایق  و افکارش را نادیده بگیرد. احتمالا از ته توی علایق فرزندش خبر دار شده و دیده این بچه اصلا رتبه و کنکور و درس را نمی خواهد! به ذهنم آمد که چقدر ساپورتیو! و ایمیدیت‌لی تصمیم گرفتم که حتما کمال گرایی‌ خودم را درمان کنم! مگر چند بچه باید از این ویژگی عذاب بکشند؟

  • سایه

از ما بهترون

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۲ ق.ظ
روزی که با عجله به سمت خانه مینا حرکت کردم که روز فوت پدرش کنارش باشم، بعد از جیغ و داد های فراوان، آرام با خودش زمزمه میکرد: «من که دعا کرده بودم، من تا به حال در عمرم چیزی را اینطور نخواسته بودم، من چقدر دعای طول عمر خواندم، مگر مردم چجوری دعا می کنند که دعایشان مستجاب می شود؟» خودخواهانه ست اگر بگویم یاد خودم و تمام سال های زندگیم افتادم؟ فوت پدرش به نظرم طبیعی می آمد.  ناراحت‌کننده بود! خیلی! ولی دور از انتظار نبود. پس چرا اتفاقات زندگیم را طبیعی نمی بینم؟
  • سایه

آیا تفکر نمی کنید؟

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۹ ق.ظ

بلاگفا تا کی باید وبلاگ هایتان را به فنا دهد که به آغوش بلاگ باز گردید؟

  • سایه

فرسودگی.

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۰ ق.ظ

یکبار در بروز شده ها می گشتم، و وارد وبلاگی شدم. چشمم به به عنوان یکی از پست هایش خورد: «مستهلک ازدواج». بعدا فهمیدم که این وبلاگ برای کسی ست که می شناسمش. از وبلاگش آمدم بیرون و دیگر آنجا نرفتم ولی هیچ وقت چنین عنوانی را یادم نمی رود. در حد همین دو کلمه الان برای من کفایت می کند چرا که من کلا اهل نوشتن از ریز و جزئیات زندگیم نیستم ولی همین برای روز نمی دانم چندم آن چالش کوفتی مسخره که دیگر رهایش کردم، بس. حوصله شرح قصه نیست.

  • سایه