پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یاد ایامی

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۲۳ ب.ظ

اما خدایا، کاش هر چه را می گیری، اربعین را بگذاری توی سالنامه مان باشد. پارسال برای من از عزیز ترین روز هایم، روز های راه رفتن در طریق بود. روز های دلگرمی ام، روز های کوتاه نشستن در حرم و گاهی حتی نَنشستن در حرم بخاطر هجوم جمعیت نامحرم. روز های از دور به گنبد ها نگریستن، روز های اولین بار بعد از چند روز چشممان به ضریح افتادن، گله کردن، شکایت کردن، اشک ریختن، با بچه ها گفتن و خندیدن و لیمو روی سیب چکاندن :) روز های گرم و آب های خنک پاشیده شده بر سر و رویمان، روز های خستگی و مرتب ویتامین سی خوردن.  برای من آن یک هفته تماما خاطره است و عزیز. کاش امسال هم روزی مان کنی ...

  • سایه

ضمیمه ی آن پست بی سر و ته.

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۰ ب.ظ
هیچ کس جز خدا، نمی تواند آنقدر دقیق، به آدم ها رنج بچشاند و آدم ها را امتحان کند و در دقیقه های آخر آرزو های دور و درازشان را نابود کند و دست بگذارد روی همان زخم های کهنه و همان ادعا های بزرگ و کوچک و ثابت کند که در مقابلش، هیچ پُخی نیستیم! میدانم دو پست قبل شبیه همین عبارات و کلمات را به کار بردم ولی به نظرم پست جداگانه می طلبید.
پی.اِس: قالب جدید را دوست تر دارم. بیشتر شبیه من است. انگار در اتاقم نشسته ام.
  • سایه

On the other side

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۳ ق.ظ

من خیلی معتقد نیستم که آدم ها قضاوت-گر به دنیا آمده باشند. هر کسی در زندگیش با موقعیت هایی رو به رو می شود که اگر به جمله ی «واقعا که هر لحظه از زندگی یه درس بزرگه!» معتقد باشد، درسش را می گیرد و می رود پی کار خودش. من هم -مثل هر آدم دیگری- بار ها با این موقعیت ها مواجه شده ام و یاد گرفته ام که هر داستانی را می توان از جنبه های مختلف شنید! بار ها در صحبت هایم با بچه ها، در مکالمه هایم با خانواده، در اتفاقات زندگیم خودم را جای طرف مقابل بگذارم و از دید او نگاه کنم. سعی کنم به جای پشتیبان، دانش آموز باشم، به جای فرزند، مادر باشم، به جای دختر، پسر باشم، به جای دانشجو، استاد باشم . حقیقتا کار سختی ست. اما شاید این هم مرحله ای از بزرگ شدن باشد. 

  • سایه

امن و آسایش، بلا ست ...

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۲۹ ب.ظ

هر چه کوی اَت دورتر، دلتنگ تر! مشتاق تر!

در طریق عشقبازان، مشکل آسان کجا ؟ ...

  • سایه

ظرفیت: محدود

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۰۰ ب.ظ

اما به نظر من، درستش این است که هیچ دو نفری عاشق هم نباشند. چرا که قلب ها آنقدر ظرفیت خالی ندارند که خدا و بنده اش را همزمان در خود جای دهند! اگر دوست داشتن کسی، برای خدا نباشد، معنای زندگی عوض می شود و بووم! تیر خلاص!

  • سایه

از آن پست های بی سر و - مخصوصا - بی تَه.

جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۷ ق.ظ

بگذارید از اینجا بگویم که من عاشق تایپ با لپ تاپ و بی رغبت به تایپ با گوشی ام. یعنی هر وقت میخواهم چیز مهمی بنویسم باید بروم آستین هایم را بزنم بالا و دو دستم را بگذارم روی کیبورد و بگذارم مغزم دست هایم را هدایت کند. و متاسفانه مغز من از آن مغز های چموش لج باز است که اگر بهش بگویی: بنویس! یکهو قفل می کند و اگر محدودش نکنی، کل این وبلاگ را از کلماتش پر می کند. (هشتگ: مشکل همیشگی من سر کلاس های انشا و نویسندگی دبیرستان!). این مقدمه ها را گفتم که بگویم الان از آن وقت هاست که نشاندمش رو به روی کیبورد و افسارش را رها کرده ام. امیدوارم خیلی دوندگی نکند! البته این حرف ها خیلی مهم نیست، اصل ماجرا چیز دیگریست.  این ها همه حاشیه ست و اصل، تویی. همه چیز و همه چیز تویی و ما همه در حاشیه ایم. ما همه کوچک ترین نقطه ی این عالم امکان و تو اصل اصلی. همان که کُلُ مَن علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام! همان که به برهم زدن عزم ها میشناسیمت، به زیر و رو کردن زندگی هایمان، به اینکه خوب می دانی بنابر حکمتت چطور دست روی حساس ترین نقطه ی زندگی آدم ها بگذاری. تویی که ادعاهای کوچک و بزرگمان را در بهترین حالت ممکن در محک تجربه می اندازی و ما فِیل شدگان از آزمون هایت، سر به زیر به تو باز می گردیم. دیروز حوالی ساعت های 8-9 شب، به این فکر کردم که : اوه خدایا! گِس وات! هنوز - نگاهت را ازمن بر نگرفته ای و هنوز - تو معنای زندگی منی و تو خدای منی و من هنوز دوستت دارم! اینکه می گویم "هنوز" بخاطر این است که انقدر در بحبوحه ی این زندگی می لغزم و بالا و پایین دارم، که نگه داشتن این معنا در زندگی من، از نگه داشتن ماهی خیس لغزنده سخت تر است! البته نه که فکر کنید این حرف ها از دل یک آدم خوب برآمده و معنای زندگی من یکهو زیر و رو شده! نه! جنس این حرف ها از تار و پود های نخ نما شده ی سیاه دل من است. از همان هایی که تقریبا هیچ چیزی ازشان باقی نمانده و انقدر لغزیده اند و روی هم بار های سنگین تلنبار کرده اند که دارند خفه می شوند. از دلی که بار ها زمین خورده و بلند شده و خوب شده و دوباره زمین خورده و دیگر یاد گرفته زمین خوردن هم بخشی از این دنیای زشت است. و باید بلند شد و رفت و باید یاد گرفت که چطوری پست های وبلاگ را به انتها رساند و حرف های تکراری و طولانی نزد. شاید خدا همانطور که زمین خوردن و رنج کشیدن را به انسان ها در طی زمان می آموزاند، طریقه ی تمام کردن پست هایشان را نیز یاد بدهد. چرا که بندگان سخت محتاجند و خداوند، سخت بی نیاز. بگذارید دیگر تا ادامه ندادم که : منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، این پست را به پایان برسانم. اما حقیقتا، "منت خدای را عز و جل، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، پس ... :)"

  • سایه

مسئله این است

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۲۴ ب.ظ

اگر قرار است «و له اسلم من فی السماوات و الارض طوعا و کرها» باشیم و چاره ای هم از تسلیم بودن نیست، لااقل کمکمان کن با رغبت به سمتت بیاییم نه با لب های آویزان و پا بر زمین کوبان و غرغر های پشت سر هم!

  • سایه

اینجا فقط من سوال می پرسم.

جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۲۰ ب.ظ

در خانواده ی ما، یک تیم تجسس و تحقیق در فضای مجازی وجود دارد که زیر و روی هر پسری را که می‌خواهد با دست گل و شیرینی از در این خانه وارد شود، در می آورد.

  • سایه

پرسش

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۳ ب.ظ
پر تکرار ترین سوال این هفته در نبود مادر در ذهنم، «شام چی بپزم» و «نهار چی بخوریم» است.
  • سایه

قطعا و حتما.

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۰ ب.ظ

مصلحت، به رفتن است و کوچ کردن. به ایستادن کنار بدن های بی جان غسل داده شده و قلب های فشرده شده از غم. قطعا و حتما روزی اشک های مان بر بدن بی جان عزیزمان خواهد ریخت و روزی این صورت ماست که میزبان اشک های آنهاست.

  • سایه