پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

الحمدلله علی کل حال

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳ ب.ظ
دور فاطمه سادات را هاله ای نور فرا گرفته و من دختری به آزادگی و با ایمانی و آرامش او کم دیده ام. با رفتن دایی، او بود که دیروز ساعت ها کنار پیکر دفن شده اش ماند و تنهایش نگذاشت. دعاهایش را کرد و نماز هایش را کنار مزار پدرش خواند، برگشت خانه و بدون اینکه بی قراری کند آرام و با لبخند شکرگزارانه اش با بقیه حرف زد و بعد، رفت روی تخت تک نفره ی پدرش دراز کشید، چشمانش را به کپسول های اکسیژن خالی شده دوخت و آرام اشک ریخت.
* اگر فاتحه ای قرائت بفرمایید، بسیار لطف می کنید.
  • سایه

نویسندگان محترم!

چهارشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ب.ظ

محبت کنید تیشه به ریشه ی تمام راه های ارتباطی خود نزنید که اگر خواندیم و قلبمان از نحوه ی کنار هم چیدن کلمات به تپش درآمد و احساس موجود در هر واژه را چشیدیم، بتوانیم بگوییم : بیشتر بنویسید!

  • سایه

خیلی دور خیلی نزدیک

دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۰ ب.ظ

دیروز به یک وبلاگ برخوردم که برایتان نامه می نوشت. نه از این نامه های کلیشه ای، از نامه هایی که دقیقا دست می‌گذاشت روی احساساتم و مرا یاد حرف های خودم به شما مینداخت. می خواستم کامنت بگذارم ولی تمام کامنت هایش بسته بود. قبل تر ها چقدر شما را نزدیک تر می دیدم، چقدر حرف می زدم، چقدر می خندیدم و گریه می کردم و برایتان می گفتم و گاهی هم از غر می زدم. از آن روز های پر ستاره فقط هاله ی نوری مانده. شاید باید نامه نوشتن را دوباره از سر گیرم... نامه ای به صاحب زمین و زمان و هر چه که هست ...

  • سایه

رک و رو راست!

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۲۹ ب.ظ

بدون فن غزل، بی کنایه می گویم

دلم برای تو تنگ است! پست من ساده‌ست!


آقای برقعی، بابت تغییرات تک کلمه ای در شعر هایتان، حقیقتا عذر‌خواه‌م!

  • سایه

saaye

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۷ ب.ظ

پناه اصلا به دلم نمی چسبد. هر چقدر سعی می کنم باهم دوست شویم نمی شود. من سایه را دوست داشتم، سایه زیباتر بود و من با حال خوب انتخابش کردم. خطری اگر تهدیدم نکند، عاقبت باز به آغوش سایه ام باز می گردم.

  • سایه

.

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۵ ب.ظ

از آن وقت هایی که دلم می خواهد جسمم را جدا کنم بگذارم روی تخت، بگویم حالا هر چقدر می خواهی درد بکش. و من، در حالی که جسم از روحم جدا شده، می نشینم کنار تخت و دست و پا زدن جسم کوچکم را می نگرم.

  • سایه

هوم؟

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ
تنها یک روز بود که من معنای دل‌تنگی را خوب فهمیدم. همان روزی که از شدت دل‌تنگی از خواب بیدار شدم. چشمانم را که باز کردم در دلم به خدا گفتم انصاف نیست که حتی حق انتخاب نداشته باشم که آیا امروز را دل‌تنگ باشم یا نه ! هست؟
  • سایه

طُ !

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۰۴:۱۵ ق.ظ

تو هر چه هستی، دیدنت باعث می شود ناحیه کلاهک بطنی مغزم جامه بدرد و سطح دوپامین را به حد اعلا برساند به حدی که هسته ی آکامبنس می گوید: شگفتا! چه کسی این گونه این ساختار های مغزی را در هم ریخته و بر انگیزانده؟ جواب واضح است. ۱۰ میلیارد نورون موجود در بدنم یک صدا فریاد می زنند: تو!

  • سایه

استنباط های زرد

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ق.ظ

با خواندن کتاب مارشال ریو، یک چیز را فهمیدم. اینکه اگر در برهه ای از زمان احساس کردید دیگر هیچ چیز برایتان مهم نیست و دلتان از هر حسی تهی ست، اینطور نیست که شما هیجانی را تجربه نمی کنید. شما فقط غمگینید، خیلی غمگین. و این غم، برانگیختگی شما را تا حد ممکن کم می کند و شما نافعال می شوید تا خودتان را باز بیابید ...

کم کم میتوانم تبدیل به نویسنده بخش روانشناسی مجله های زرد بشوم و هی مطالب زرد و بی ریخت بنویسم، هی بنویسم :) بزرگان روانشناسی، مرا ببخشند.

  • سایه

چه برایمان آورده ای؟

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۱۵ ب.ظ
میتوانم کاملا صدای زندگی را بشنوم که پوزخند زده و می گوید: صبر داشته باش، اگر قرار باشد ۳۰-۴۰ سال دیگر کنار هم باشیم، برنامه های متنوعی برایت تدارک دیده ام. الان که چیزی نیست!
  • سایه