سندرم عکس بی قرار
در آن عکس نمی دانم دقیقا کجای شیرازیم، شاید حافظیه، سعدیه، دقیق به خاطر ندارم. چشم های من خیلی پف کرده - بخاطر گریه، چون آن روز ها هر روز می گریستم - و لب هایم هم خشک و پوسته پوسته است، به نظر خودم غم از چشم هایم می ریزد اما خندیده ام. چون نیازمند یک عکس درست و حسابی بودم و در همه ی عکس های قبلی ام یک پوکر فیس به تمام معنا هستم!
در آن عکس خیلی آسیب دیده بودم. واقعا به مثابه شیشه ای پر از ترک. که هر روز ضربه ای محکم تر بر آن فرو می آمد و ترک هایش ریز تر می شد. تا اینکه دو سه هفته بعد فرو ریختم. همان روز ها بود که حس می کردم عاشق شیرازم. عاشق فالوده شیرازی، درخت های نارنجی که در خیابان ها بود، عاشق رنگ شیراز، بوی نارنج، مزه فالوده. همان روز ها بود که کلی در شاه چراغ گریه می کردم. به این در و آن در میزدم، بی قرار بودم، کوچک و آسیب پذیر هم!
گاهی وقت ها که به عکس پروفایل اینستاگرامم نگاه می کنم غصه می خورم که یک عکس درست حسابی دارم و آن هم با چشم های پف کرده ام خراب شده. اما خب عکس است دیگر، کی داده و کی گرفته؟ ولی من در تمام ادوار زندگی ام از مرض نداشتن یک عکس خوب رنج برده ام. کجایند عکاسان بی ادعا؟
- ۰۰/۰۴/۳۱
بیا اینجا خودم ازت عکس میگیرم خوشگلم :*