پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۸۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۵۰۰

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۲ ب.ظ

سه چیز مرا در رابطه با همسر آینده‌ام می‌ترساند:

1. اگر نتوانم آدرس وبلاگم را به او بدهم چه؟ یا اگر حوصله ی خواندن نوشته هایم را نداشته باشد، چه کار کنم؟

2. اگر حرف هم را نفهمیم چه؟ منظورم از فهمیدن، همان جنس فهمیدنی ست که وقتی با سپیدار حرف می‌زنم می‌گویم "وای دقییییقا می‌فهمم چی میگی!!" نه لزوما متوجه شدن.

3. اگر نتوانم در هیچ زمینه ای تحسینش کنم چی؟ خیلی ترسناک است.

  • ۱ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۱۲
  • سایه

وجود نگرانی و دلشوره بر ایشان ثابت نگردید.

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۵۳ ب.ظ

ته دلم با چشم غیر مسلح نه - ولی با چشم مسلح، کمی دلشوره و بی قراری دیده می‌شود. ناچیز است ولی دیده می‌شود. ولی خب آقای سیستانی معتقدند ملاک، رؤیت آنها با چشم عادی و بدون دوربین است. فلذا اهمیتی نمی‌دهم.

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۵۳
  • سایه

دانشگاه زیبایم.

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۴۸ ب.ظ

سالن مطالعه کتابخانه مرکزی دانشگاه جای بامزه ای‌ست. یک نفر تخته شاسی جلوی رویس دارد اسکیس می‌زند، یک نفر انواع کتاب های قانون را روی میزش دارد، یک نفر دارد زبان می‌خواند، یک نفر از ویدیوی یوتیوب نوت برداری می‌کند، یکی کتاب لیلی و مجنون در دست یادداشت بر می‌دارد، کلا حضور خلوت انس است و دوستان جمعند! جای من آن ته ته است. در حین رد شدن از میز بقیه سعی می‌کنم از روی کتاب های روی میزشان رشته شان را حدس بزنم. مثلا امروز دو دانشجوی حقوق، یک ادبیاتی و یک گرافیست را شناسایی کردم. یکی از بچه های علوم تربیتی خودمان را هم دیدم. امیدوارم فردا پس فردا آدم های بیشتری را شناسایی کنم.

  • ۲ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۴۸
  • سایه

۱۴۹۷

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۹:۰۵ ب.ظ

بله، ساعت یک شب دلِ آدم یک جوری می‌شود، می‌گیرد تنگ می‌شود یا یک چیزی شبیه به این، ولی تا به حال حوالی غروب و وقت اذان مغرب در دانشگاه خیلی ساکت و خلوت با چراغ های خاموش مسجد، نماز خوانده اید؟

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۵
  • سایه

بگو سییییب

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۰۳:۵۰ ب.ظ

هیچ وقت فکر نمی‌کردم بگویم خنده های کسی قشنگ است. ولی امروز در دلم گفتم و بعد ادامه دادم: «خنده های تو مرا باز از این فاصله کشت، قهر نه! دوری تو قلب مرا بی گله کشت، موج موهای بلند تو فلان». ببینید کی بوده و چطور خندیده که من حس کردم خنده هایش مرا از این فاصله کشت! پناه بر خدا :)))

  • ۲ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۱۵:۵۰
  • سایه

هندوانه به بغل

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

چقدر دیروز و امروز دختر قوی ای بودم. به به. به خودم مفتخرم.

  • ۰ نظر
  • ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۴۶
  • سایه

حقیقت.

يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۱۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۱۸
  • سایه

اگه طرفدارانش بنده رو میل نمی‌کنن.

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۳۸ ب.ظ

Unpopular opinion:

زخم کاری همچین هم سریال خوبی نبود، داستانش برای من جذاب نبود و فقط از تعریف های خانواده پیگیری می‌کردم. قتل و روابط و دزدی. دوستش نداشتم.

  • ۲ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۳۸
  • سایه

مختصر و مفید

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۴:۲۲ ب.ظ

وسط همه این بدو بدو ها، خلاصه حرف های امروزم را می‌توانم در دو شعر خلاصه کنم:

۱. تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق / جایی دلم برفت که حیران شود عقول! و ۲. فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست بابا!

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۲۲
  • سایه

اگه دلتون شکست التماس دعا.

شنبه, ۲۰ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۵۷ ق.ظ

ذکر امشب صد مرتبه «اول دنده خلاص، بعد پا روی کلاچ/کالج/کلاژ تا ته، بعد پا روی ترمز تا ته، بعد استارت، بعد بردن دنده روی یک، بعد پا از روی ترمز برداشته و حرکت»

  • ۲ نظر
  • ۲۰ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۵۷
  • سایه