پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۸۲ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

نامه پنجم.

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۵۰ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۵۰
  • سایه

ساقی می‌خواران

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۵۳ ق.ظ

در جام می،

از شرنگ دوری،

وز غم مهجوری

چون شرابی جوشان

می بریزد.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۵۳
  • سایه

شش ماه دوم سال، زودتر بگذر.

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۴۹ ق.ظ

پاییز را فقط در حالتِ «نم باران و بوی خاک درآمده و پیاده رفتن مسیر خیس پوشیده از برگ های زرد» می‌توانم دوست بدارم. بقیه اش فقط تحمل کردن است تا دوباره شاخه های درخت ها سبز شوند و جوانه بزنند.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۴۹
  • سایه

.

شنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ق.ظ
«من» هر صفتی که داشته باشم، آدم های دیگر «تَر» اش را دارند. «تو» هر صفتی که داشته باشی، بهترش را می‌شود در آدم های دیگر یافت. اصلا چه چیز پیوند «من» و «تو» را محکم خواهد کرد؟ از ما - من و تو - بهتر که فراوان است! چه چیز کماکان چشم های پر از تحسین مرا به تو خواهد دوخت؟ چه چیز در بلندمدت قلب تو را نسبت به من به تپش در می‌آورد؟ اصلا چیزی باعث می‌شود پیوند بین آدم ها باقی بماند؟ شاید هیچ چیز. این تعبیری که از سیم وصل بین دو نفر و روح های در هم گره خورده و فلان و بیسار دارم یحتمل که الکی‌ست. یحتمل نه، مطمئنم الکی ست. حس می‌کنم زندگی وحشی تر از این حرف هاست. اصلا حس نه، یقین دارم. حتما مثل یک گرگ وحشی کمین کرده و راستش من هر چقدر هم ادای قوی ها را دربیاورم، بچه خرگوشی لطیف بیش نیستم.
من ترسیده ام، مثل سگ. یا اصلا بهتر بگویم، مثل بچه خرگوشی که در بیشه با گرگی تنها مانده. من گیج شده ام، با این تعدد و تکثر امشب، بیشتر از همیشه.
پ.ن: در این نوشته «من» که منم. ولی «تو»، توی نوعی ست و مخاطبی ندارد.
  • ۳ نظر
  • ۲۷ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۳۹
  • سایه

[بدون قصه و بوسه] تلاش کن که بخوابی!

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۲:۴۲ ق.ظ

پس از حزنِ مبارک؛ شبت بلند! غمت نیز!

غمت بخیر! شبت نیز!

شب است مرد حسابی.

*آقای چاووشی.

  • ۴ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۲:۴۲
  • سایه

نتایج.

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۵ ق.ظ

به این نتیجه رسیده ام که رانندگی انقدر کار سختی‌ست که اینکه روزانه هزاران آدم دارند توی خیابان ها رانندگی می‌کنند از عجایب این عالم است. سبحان الله واقعا.

نتیجه‌ی دومی که به آن رسیدم این است که پسری که گواهینامه ندارد، بیخود می‌کند زن می‌گیرد. اگر نمی‌داند یک کلاچ زپرتی را چه موقع بگیرد، چطور می‌تواند یک خانواده را اداره کند؟

نتیجه‌ی سوم اینکه آرزو میکنم هیچ وقت مجبور نباشم کلاج/کلاچ/کلاژ/همان کوفتی را هی موقع رانندگی در آینده بگیرم! اصلا نمی‌دانم دقیقا کی باید آن لعنتی را تا ته فشار بدهم؟ کی تا نصفه؟ بعد مربی ام یکهو وسط خیابان می‌گوید حالا یک میلی‌متر کلاچ را بیاور بالاتر! زن حسابی! یک میلی‌متر؟؟؟؟ نه تو به من بگو یک میلی‌متر؟؟؟؟؟؟؟؟

  • ۴ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۵
  • سایه

باز شب شد :/ درستو بخون بابا.

پنجشنبه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۵۲ ق.ظ

یا باید فصل سوم نظریه های کُری را بخوانم یا ادامه فصل ۷ کاپلان، اما چرا دلم به خواندن دیوان مشیری بیشتر گرایش دارد؟

[پ.ن: امروز برای همیشه ثابت کرد که اصلا و ابدا نباید در خانه روی درس خواندن حساب کنم. فقط باید فکر رفت و آمدم به دانشگاه باشم چون هنوز آنقدر پولدار نشده ام که هر روز با اسنپ بروم و بگردم ولی انقدر هم قوی نیستم که کتاب های سنگینم را از این بی آر تی تا آن بی آر تی و خیابان و تاکسی حمل کنم.]

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۰۰ ، ۰۰:۵۲
  • سایه

Mood

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۴۳ ق.ظ

موقعِ درس، درس؛

موقعِ نگرانی و غم و دلشوره، نگرانی و غم و دلشوره!

  • ۰ نظر
  • ۲۳ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۴۳
  • سایه

سیمِ وصل.

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۰۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ شهریور ۰۰ ، ۰۵:۰۲
  • سایه

«گرفتاری شدیم بابا» یا «تو پایان هر جست و جوی منی»

دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۱۶ ب.ظ

هر کجا که بعد از این پا بگذارم،

تو از قبل آن جایی.

*یادم نیست همچین مفهومی در کدام موسیقی بود. از عنوان ها هم هر کدام دوست داشتید بردارید. منو باز است.

  • ۲ نظر
  • ۲۲ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۱۶
  • سایه