پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۸۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

زندگی در قالب کلمات

دوشنبه, ۱۱ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ق.ظ

و تو انقدر عجیب و متفاوت بودی که مرا از دنیای خودم دور کردی. و من چقدر در دنیای جدیدی که دارم خوشحال ترم! من در این دنیای جدید، شجاع تر و بی باک ترم. ساده تر، راحت‌تر، پر جنب و جوش تر، خندان تر! من باید چون تویی را در زندگی ام می دیدم. حتی شده از دوردست ها، ولی باید می دیدم. این حقیقت محض زندگی من است که فارغ از این کلمات ذهنی ست، اما مجبورم آن را به زبان استعاره ها و مرجع ضمیر های مبهم بنویسم.

  • ۰ نظر
  • ۱۱ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۵۸
  • سایه

و آه!

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ

گفته بودم، من یک دانش آموز با معلولیت جسمی دارم. از همان جلسه ی اول هم در جریان این موضوع بودم ولی تمام کلاس های دهم من پارسال مجازی بود و خب طبیعتا او تصوری نداشت که من مطلعم. او دانش آموز بسیااار فعال و مسئولیت پذیری بود که واقعا در حد خودش تلاش می کرد. امروز پیام داد و این مکالمه را با هم داشتیم، قلب من ذوب شد، بخار شد، تصعید شد و دوباره به سینه ام بازگشت.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۰۰
  • سایه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۵۷
  • سایه

1395

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۱ ب.ظ

بزرگواری که امشب کمر به قتل پست 1375 بستید و ویو اش را کلی بالا بردید! این پست به دلیلی رمز دار شده و حتی رمزش را خودم هم باید دوباره نگاه کنم! فلذا بیخیال این پست شوید چون محتوایش غیرقابل انتشار است و در صورت انتشار، اصلا اتفاقات خوبی نخواهد افتاد. به فرض هم رمزش را یافتید، مگر فرد مورد نظر بنده را می شناسید؟ اصلا این پست 1395 مال شما! کسی چه می داند؟ شاید متولد 1395 باشید.

  • ۲ نظر
  • ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۲۲:۴۱
  • سایه

ای بابا!

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۱ ق.ظ

درست لحظه ای که تو باید بری، اسیر یه احساس مبهم شدیم، ببین بعد یک عمر پرپر زدن ... چه جای بدی عاشق هم شدیم!»

  • ۰ نظر
  • ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۰۱
  • سایه

محبوبم!

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۲۵ ب.ظ

محبوبم!

باور کنید چنان خسته ام که اگر اسلام دست و پای مرا نبسته بود، برای یافتن شما در تمام شهر آگهی می دادم، در اینستاگرام استوری و پست می کردم و به یابنده تان مژدگانی می دادم. مشخصات شما را روی آگهی درج می کردم و مطمئنم شما به محض دیدنش می فهمیدید که منظورم شمایید. نه من پری دخت کتاب حامد عسگری ام، نه شما سید محمودِ رفته به بلاد خارجه برای خواندن درس طبابت. من سایه ای در جست و جوی خویشم، و امیدوارم شما هم خویشی باشید در جستجوی سایه و بالاخره یکی از ما به مراد دل خویش برسد!

  • ۲ نظر
  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۲۵
  • سایه

از عیب ها و کمالات وی

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۸ ب.ظ
متاسفانه یا خوشبختانه من جزئیات آدم ها را خوب به خاطر می سپارم. و این موضوع همچنان که گاهی بسیار زیباست، در هنگام فراموشی گند هم هست!
  • ۲ نظر
  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۸
  • سایه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۳۱ ب.ظ

وای یک چیز جالبی به خاطر آمد :) یکبار یک بزرگواری در جلسه در مورد امور منزل از من سوال کردند، من هم کلی نظریات و فلسفه هایم را درباره کار های خانه داری گفتم ولی آخرش اضافه کردم که ظرف شستن را خیلی دوست ندارم! ایشان نیز خیلی جدی - خیلی جدی! - فرمودند:« اشکالی نداره! مثه این خوابگاهیا، سفره یه بار مصرف می کشیم روی بشقابامون، غذا رو خوردیم فقط سفره رو جمع می کنیم دیگه لازم نیست شما ظرفی بشورید» :))))))) و شاید باورتان نشود این ایده ی خنده دار و شیطانی هر از چند گاهی در مغز من رژه می رود ولی بعد شیطان را لعنت می کنم و به سینک ظرفشویی سلام نظامی می دهم :))

  • ۱ نظر
  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۱
  • سایه

1390

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۳۵ ب.ظ
وقتی پایم در بند باشد، چطور اسیرِ دیگری شوم؟ وقتی دلم جای دیگری گِرو گرفته شده باشد، چطور آن را تقدیم دیگری کنم؟ اصلا آمدیم و رها شدم؛ «اگر از کمند عشقت بروم، کجا گریزم؟»
*این حرف ها نه واقعیت محض و نه خیال صرف است. اگر جاج نکنید به تقوا نزدیکتر است.
  • ۰ نظر
  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۳۵
  • سایه

کار در معدن خانم سایه

شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۳۴ ق.ظ
از تمام کار های خانه، فقط یکی هست که تقریباً از آن متنفرم! ظرف شستن! آه واقعا برایم مساوی کار در معدن است. من حاضرم تک تک لباس ها را با دست بشورم، اتو کنم، تا کنم، در کشو ها بگذارم ولی سمت سینک نروم. حس می کنم اگر بروم جهنم، آتش را الکی برای من صرف نکنند، فقط کل ظرف های اهل جهنم را می دهند من بشورم و خدا همان موقع می گوید: این است آن عذاب بزرگ!
پی.اس یک: شاید بگویید ماشین ظرفشویی بیچاره که همه چیز را می شوید؟ بله ولی قابلمه و ظرف های گنده و چرب و روغنی را کجای دلم جا بدهم؟
پی.اس دو: محبوبم! داشتی می آمدی، سر راه دستکش سایز دست خودت هم بگیر. بالاخره کار است دیگر :) پیش می آید :)))
* البته هر کاری با عشق و معنا انجام شود، دوست داشتنی می شود. خواه ظرف شستن باشد، خواه چیز دیگری.
  • ۲ نظر
  • ۰۹ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۳۴
  • سایه