آقای بزرگ علوی من هم با شما موافقم. عنوان: "چشم هایش"!
رو به رویت ایستاده بودم و چشم هایم می خندید، (تو که نمی دیدی ولی) لب هام هم! هر چند که سعی می کردم جدی ترین آدم دنیا به نظر برسم اما نمی توانستم مردمک های رقصانم را پنهان کنم. با شرم زل زدم به چشمانی که در کمال تعجب آبی نبود و هیچ شباهتی هم به دریا نداشت اما پتانسیل غرق کردن مرا چرا! جلل الخالق! نمی دانم. آبی دریا ها که نبود، سبز جنگل هم که نه، شاید مشکی شب بود. سیاه، وسیع، بی پایان، عجیب، در عین بی قراری، آرام! چشم هایت را به عنوان رکورد در گینس ثبت کن. بعید می دانم کسی چنین چشم هایی در دنیا داشته باشد!
پی.اس: این نوشته تماما ساخته و پرداخته ی ذهن نگارنده است و وی در این چند روزه والا از خانه بیرون نرفته که بخواهد چشم های مانند شب محبوب بی نام و نشانش را که معلوم نیست کدام گوری ست ببیند. ولی او وقتی داشت کاپلان می خواند و دید کلمه نوروترنسمیتر را به "عصب - رسانه" !!!! ترجمه کرده اند، حقیقتا به لحاظ روحی آسیب دید و آمد که یک متن برای محبوب گمگشته بنویسد بلکه تسکینی بر روح ضربه خورده اش باشد.
- ۴ نظر
- ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۴۵