پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

مختصر و مفید

سه شنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۴ ق.ظ

امروز، من و سپیدار، دو تا الف بچه بودیم که توانستیم ساعت 7 صبح برویم کوه. [البته این موفقیت را همگی مدیون سپیداریم که بالاخره بعد از سالهای مدید توانست من را راضی کند یک بار از شِکَرخواب بامداد بلند شوم و هشیار گردم و وا بدهم که بالاخره بروم کوه.] بله ما دو تا دختر 21 ساله بودیم که کوله به پشت مسافت های زیادی را طی کردیم، مسیر چشمه را دنبال کردیم و در بالاترین نقطه ای که می توانستیم نشستیم. با استفاده از سوپرپاور هایی که داشتیم - و رهگذران دیگر دهانشان باز مانده بود - توانستیم آتش درست کنیم و رویش گوجه تخم مرغ بپزیم و چای ذغالی دم کنیم و سیب زمینی را در خاکستر هایش بغلطانیم.

  • ۳ نظر
  • ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۴
  • سایه

درس های زندگی

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۴۱ ب.ظ

اگر خدا بخواهد تمام عالم هم جلوی رویت بایستند و هزار مانع داشته باشی، حتما اتفاق می افتد و اگر خدا نخواهد، تا ابد برنامه بریز، جوانب را بسنج، دور خودت بچرخ، به هر دری بزن، اصلا قیمه ها را بریز در ماست ها، نمی شود که نمی شود که نمی شود.

این را هر دفعه ای که چیزی - خوب یا بد - بر خلاف برنامه هایم اتفاق می افتد زیرلب زمزمه می کنم.

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۱۵:۴۱
  • سایه

شرح حالی کوتاه.

دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۵۸ ب.ظ

خیلی خسته و کوفته ام، از صبح علی الطلوع - ساعت ۶:۳۰ صبح - بیدارم و با سپیدار بیرون بودیم. می آیم و مفصل می نویسم. الان حتما باید بخوابم، ولی قبل خواب می خواهم از خودم بپرسم: «قوه ی تخیل‌ات اذیتت نمی کنه؟ چون در هر حال پدر منو درآورده!...»

  • ۰ نظر
  • ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۱۴:۵۸
  • سایه

از رشته ام.

يكشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۷ ب.ظ
در گروهی از روانشناسان، یک نفر یک کیس مطرح کرد مبنی بر دانشجوی پسری که به دلایلی به او مراجعه کرده و بعد مادر این پسر جداگانه از همین خانم روانشناس وقت گرفته و مطرح کرده که این پسر به فرزند خواندگی گرفته شده و مادر و پدر اصلی او هنوز زنده و معلوم هستند. سوال خانم روانشناس این بود که آیا الان صلاح هست به این پسر چنین موضوعی گفته شود یا خیر.
توضیحات بیشتر کیس را نمی دهم چون نه می دانم و نه در حوصله جمع است و نه شرط امانت، ولی پسر رابطه ی خیلی خوبی با والدینش دارد و والدین هم انصافا برای تربیت این پسر یا در اختیار گذاشتن امکانات کوتاهی نکرده اند.
تقریبا تمام روانشناس های دیگر نظرشان این بود که در کل این موضوع باید به این پسر گفته شود چون دانستنش حق اوست و در مورد شیوه های گفتن و تکنیک ها و فلان صحبت می کردند.
من با خودم فکر کردم و خودم را جای آن پسر گذاشتم. راستش را بخواهید من دوست نداشتم چنین موضوعی را بدانم! مخصوصا که پدر و مادر واقعی اش در قید حیات بوده اند و تلاشی برای پیدا کردنش نکردند و اصلا به بهزیستی تحویلش داده اند! من دوست نداشتم وقتی در گیر و دار کار های دانشگاهم هستم و دارم برای زندگی ام تصمیمات مهمی میگیرم - دقیقا شرایط آن پسر - یکهو با گفتن «ما پدر مادر واقعی تو نیستیم» دنیا بر سرم خراب شود و زندگی ام مختل! هزار جور فکر کنم و بعد تازه بین دو راهی «گشتن برای پدر و مادر واقعی ام و پس زده شدن» یا «نگشتن دنبالشان و تا ابد در حسرت «چرایی» کارشان ماندن!»
نسخه ی واحد نمی پیچم، اصلا تمام بزرگان روانشناسی بالاتفاق معتقدند مسئله فرزند خواندگی حتما باید با کودک مطرح شود. در سن مناسب، با روش و تکنیک های مناسب، بدون سرزنش والدین اصلی. و من معتقدم باید از این نظر پیروی کرد. ولی نمی دانم ... آدم ها پیچیده اند، زندگی همینطور، کار بالینی کردن از همه چیز پیچیده تر.
  • ۰ نظر
  • ۰۲ خرداد ۰۰ ، ۲۳:۱۷
  • سایه

اعلام وضعیت

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۲ ب.ظ
متاسفانه انقدر خسته ام و درد دارم، که دارم خشک می شوم و می افتم.
  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۴۲
  • سایه

.

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۲۵ ب.ظ

در وبلاگ دو سه نفر چرخ زدم و دو سه پست را برای نجمه ی عزیز فرستادم تا در کانال بلاگ ریدر قرار دهد. راضی باشید بزرگواران.

  • ۳ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۵
  • سایه

در باب دانشگاه.

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۳۹ ق.ظ
روزی که برای اساتید و همینطور دانشجو های سرزمینم جا بیفتد که اگر قرار است واحدی را پاس کنی و برایش کامل انرژی بگذاری، آن واحد باید برای تو مفید باشد، عید من است. در صورت مفید بودن کلاس، هم استاد مشکلی برای حضور و غیاب نخواهد داشت - چون دانشجو حاضر نیست جلسه ای از جلسات کلاس را از دست بدهد - هم دانشجو به اندازه ی کافی درسش را می خواند.
فلذا من در واحد های دانشگاهم خودم را بابت درس های لوس غیر مفید اذیت نمی کنم. مثلا خودم را بابت عمومی ها شرحه شرحه نمی کنم، از دو هفته قبل پیش خوانی اندیشه اسلامی را شروع نمی کنم و هزار روز بابت پروژه اخلاق وقت نمی گذارم.
  • ۱ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۹
  • سایه

در باب روابط.

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۱ ق.ظ

قبل تر ها توی وبلاگ قبلی ام یک تعبیری داشتم که میگفتم: «نمی توانی به کرم کارامل بگویی فقط برای من شیرین باش!» کرم کارامل خاصیتش این است که برای هر کسی شیرین باشد. نمیدانم چرا آن موقع کرم کارامل به ذهنم آمده بود ولی خب منظورم را رسانده بود. مثلا شما از کسی که کلا عادت به شوخی کردن با بقیه دارد، نمی توانید انتظار داشته باشید شوخی هایش را فقط برای شما نگه دارد! برای آدمی مثل من که به صمیمیتی عمیق احتیاج دارد، آدم های بسیار بسیار برون گرا با روابط متعدد ولی سطحی فقط سم اند. چون من تمام انرژی ام را پای این روابط میگذارم ولی طرف مقابل - بنابر ویژگی شخصیتی اش و نه بد بودنش - انرژی اش را بین روابط متعدد تقسیم می کند و فقط سهم کمی برای من باقی می ماند و من می مانم و انرژی تمام شده ای که هنوز بازیابی نشده.

طبیعتا این به این معنا نیست که من از آن آدم های انحصار طلبم که دوستان و نزدیکانم را فقططط برای خودم بخواهم! اتفاقا با آدم های برون گرا بیشتر مچ می شوم تا درونگرا، ولی منظورم واضح است دیگر؟

  • ۲ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۱
  • سایه

هوم؟ ...

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۰ ق.ظ

سوال می کند از خود هنوز آهویی [که من باشم]

که بین دام و نگاهت کدام صیاد است؟

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۸:۴۰
  • سایه

حسن ختام امشب:

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۰۰ ق.ظ

وبلاگ عزیزم! با تلنگری به خودم آمدم و نگذاشتم تو از دستم لیز بخوری! و مهم تر از آن، باید یکجوری آن ۲۰۰۰ تومانی که برای ۲۰ پست در روز داده ام به بلاگ را حلال می کردم، نه؟

  • ۰ نظر
  • ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۳:۰۰
  • سایه