لیلی
چند وقت است خدا جامم را نَشکسته، نکند دیگر با من نباشدش هیچ میلی؟
- ۳ نظر
- ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۰۹
چند وقت است خدا جامم را نَشکسته، نکند دیگر با من نباشدش هیچ میلی؟
آمدم کانالم را عمومی کنم دیدم اصلا محتوایش و تصاویر و وویس های منتشر شده مناسب عمومی شدن نیست :} البته محتوا که دیوانه بازی ست ولی یکسری عکس و وویس و اینها برای ۵ سابسکرایبر محترم پست کرده ام که نمی توانم کل آن ها را پاک کنم :} فلذا مهاجرت می کنم و به یک کانال دیگر عمومی پناه خواهم برد :}
اگر لازم باشد، تمام شبکه های اجتماعیم را می بندم تا به آرامش برسم. تا قلبم بی جهت مضطرب نشود! لازم باشد خودم را در زندانِ منطق حبس می کنم و دور قلبم caution tape می کشم تا تپش اضافه ای نداشته باشد. لازم باشد ۴۰ شب و ۴۰ روز را با یک بادام سر می کنم تا این سر شوریده را به سامان آورم! مسخره بازی که نیست! اینجا رئیس منم!
کشته ی مافیا باشم، پزشک شدن بلدی؟
طبیعی نیست که قلبم انقدر تند بزند. از این نشانه های فیزیولوژیک که تحت کنترل خودم نیست، بیزارم.
اصلا همه ی این داستان های کرونای هندی، واکسن نزدن، انتخابات و فلان، برای این است که حواس ما پرت کنند تا آخر سر نفهمیم کی بود که گفت پاتینگا؟ کی صدا زد ماتینگا؟
محبوبم کاش تشریف می آوردید با هم مافیا می دیدیم.
با سپیدار آب هندوانه ی روح نوازی خوردیم و روی یک تکه کیک ظاهرا هویج، دو شمع 2 و 1 گذاشتیم، خانه پر شد از بوی پلاستیک سوخته ی شمع. از همان اول هم معلوم بود که شمع ها از سوختنشان خیلی ناراحتند. Lord of the rings دیدیم، غذای زیبایی خوردیم و بعد خوابیدیم. 4-5 ساعت خوابیدیم. از اینکه در خوشی ها و سختی ها، در امتحان روانسنجی و در میان ترم مدیریت استرس، در دوشنبه 16 اردیبهشت 98، در تولد 19 سالگیم سر کلاس اندیشه اسلامی رهنمایی، در کلاس های عمومی دانشکده فنی، در بوفه رفتن های دانشکده علوم، در اربعین 98، در مشهد 97، در آتش زدن فر خانه تان و در نارنگی خوردن در اتوبوس همراهم بودی، سپاسگزارم.