پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال ۱۰ سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۹۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

نمی‌فهمم.

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۳۳ ق.ظ

دوست دارم در مغز یک نفر بروم و ببینم در آن مغز با ضریب هوشی [به نظر من] بالا چه می گذرد.

  • ۰ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۳۳
  • سایه

Plan changed

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۳۱ ق.ظ

همه ی آن تواضع هایی که سر پست روز روانشناس کردم را بریزید دور، کنسل است، خانم صاد مرا خانم روانشناس خطاب کرد. زین پس همه شما را زخمی خواهم کرد.

امضا: روانشناس سایه.

  • ۲ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۳۱
  • سایه

عزیز من ..

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۰۲ ق.ظ

گفته بودم دم دمای صبح یک طوری می شوم. یک حس عجیب متناقض. دقیقا مثل بعضی شب ها. شب خیلی کار های عجیب و غریبی می کند. جد و آبادت را می آورد جلوی چشمت و دستور می دهد که دلتنگ باش! طبق تجربه ام مقاومت در برابر دستور شب، بی فایده است. در هر حال دلتنگ می شوی، گاهی حتی دلتنگ کسی که او را ندیدی و نشنیدی و لمس نکردی. اینجور مواقع به خودم یاد آور می شوم که تنها حبیب و محبوب حقیقی خداست و هیچ محبتی جز محبت او و اولیائش باقی نمی ماند. همه اش روزی از بین خواهد رفت. بدون استثناء. بله دم دمای صبح، یک طوری می شوم. یک طوری که تمام هورمون ها و نوروترنسمیتر هایم را لعنت می کنم که چرا این طور بی وقفه ترشح می شوند؟ اما آخر سر که می خواهم بخوابم، زمانی که تقریبا در مرحله ی خواب NREM قرار دارم، به آرامی زمزمه می کنم: برایت صبر می کنم تا روزی به من وصل شوی ... حتی اگر هزار سال طول بکشد ... 

  • ۱ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۶:۰۲
  • سایه

بارقه

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۵۶ ق.ظ

جرقه های نور من - در آینده - در لبخند مراجع در اتاق درمان خواهد بود.

  • ۲ نظر
  • ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۳:۵۶
  • سایه

کوچه

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۳۴ ب.ظ

راهنمایی با اینکه برای من دوران خوبی نبود، ولی دو برکت داشت. یکی اینکه بین بچه ها چو(؟) افتاده بود که یاد بگیرند چطوری روبیک بسازند و زنگ های تفریح دست هر کس یک روبیک بود که تق و توق کنان داشت درستش می کرد. حتی یک سری مسابقات روبیک سرعتی هم برگزار شد. در نتیجه ی آن جَو، من هم یاد گرفتم که بتوانم روبیک بسازم. دومین برکت، که دوباره ناشی از جو مدرسه بود، حفظ کردن شعر کوچه بود. یکهو می‌دیدی بچه ها دور هم جمع شدند دارند می خوانند: «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..»

الان که هر چند ماه یکبار یا شاید هم سالی یکبار نگاهم میفتد به روبیک، بهم اش می ریزم و از نو می سازم که فقط فرمول هایش یادم نرود ولی شعر کوچه را گاهی می خوانم. مخصوصا وقتی شب ها نسیم، بوی محبوبه شبِ توی بالکن را توی خانه پخش می کند، با اینکه قرنطینه ایم و از تنها جایی که گذشتیم راهروی اتاقمان است، تنها چیزی که به ذهنم می آید این است:

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم ..

[کاک بر سرت که نیامدی یکبار حداقل یک کوچه را با هم قدم بزنیم. لطفا زول بیا!]

  • ۲ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۲:۳۴
  • سایه

از رنجی که می بریم

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۲:۰۴ ب.ظ

از یک جایی به بعد دیگر خوابت نمی آید، فقط کم خوابی کوله پشتی اش را بر می دارد می رود در پیشانی ات، هی با مشت و لگد مراتب اعتراض خودش را اعلام می کند. خب حالا چه کار کنم بزرگوار؟ بیا مثل آدم حلش کنیم! دعوا که نشد کار!

  • ۱ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۰۴
  • سایه

...

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۱۳ ق.ظ

خدا نصیب دل هیچ کافری نکند

کرشمه های بتی را که من پرستیدم ..

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۱۳
  • سایه

اصل اول در ایجاد هر گونه ارتباط

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۳۴ ق.ظ

چرا سلامت شخصیتی را دست کم می گرفتم؟

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۳۴
  • سایه

روز روانشناس و این صحبت ها.

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۳۰ ق.ظ

من از آن دسته آدم هایی نیستم که مثلا ترم 1 در بیویم بنویسم: "خانم دکتر روانشناس آینده" بعد هزار تا اموجی هم پشت سرش بگذارم و آخرش بنویسم #لا_حول_ولا_قوه_الا_بالله. من هنوز هم که ترم 6 این رشته ام خودم را روانشناس نمی بینم. من هنوز هزار راه نرفته دارم که سالها طول می کشد. شاید بعد اینکه ارشدم را گرفتم و اگر خدا خواست کارم را رسمی شروع کردم بتوانم در قسمت شغل فرم ها بنویسم :روانشناس!

حقیقتش مناسبت ها خیلی برایم اهمیت آنچنانی ندارند اما از وقتی شروع کردم با روانشناسی آشتی کردن، امروز را دوست می دارم! از وقتی خودم را درست و حسابی شناختم، فهمیدم که کجا باید قرار بگیرم، تقریبا چه کار باید بکنم، از همان موقع "روانشناس شدن" برایم مهم شد. حالا که فکرش را می کنم می بینم دوست دارم امروز به تمام روانشناس های واقعی ای که می شناسم پیام بدهم و بگویم روزتان مباااااارک! با همین میزان از الف برای کلمه "مبارک" و همین میزان دوق. مخصوصا به خانم صاد. خانم صادی که مادرانه کمکم کرد و منی که در شرف بالا آوردن از رشته ام بودم، عاشق روانشناسی کرد! منی که آینده ای برای خودم نمی دیدم آن را در خانم صاد پیدا کردم. خیلی ماهید خانم صاد. روزتان مبارک!

  • ۶ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۷:۳۰
  • سایه

گلایه

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۲۸ ق.ظ

اگر بودی هیچ کدام از این اتفاق ها نمی افتاد..

  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۶:۲۸
  • سایه