و زیبا بود. خیلی زیبا.
- ۳ نظر
- ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۲۶
«تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم» یا «i can't fall asleep» یا «no puedo dormir» ...
طی سوال انتحاری سپیدار مِن باب «الان چند واحدمون مونده؟» و محاسبات پیچیده ای که داشتیم، به این نتیجه رسیدم که هر دو می توانیم ۷ ترمه تمام کنیم. و اگر ترم ۷ هم مجازی باشد، [با توجه به اینکه ارشدم را دوست ندارم اینجا بخوانم] یعنی دیگر در آن دانشگاه زیبا پا نخواهم گذاشت؟
انگار همین دیروز بود که انتخاب رشته کردم. پسر، تایم فلایز.
استاد هم که می شوید، مثل کارسازی باشید. همین الان گوشی را بردارید و در گروه دانشجوهایتان بنویسید: «دوستان گرامی سلام. امیدوارم حال همگی خوب باشه. جلسه بعدی کلاس رو 21 فروردین برگزار میکنیم.»
و درباره امروز.
برای اولین بار پشت فرمان نشستم. آن هم به اصرار پدر قبل اینکه کلاس های آموزشگاه شروع شود. اول ساده یک مسیر خلوت را مستقیم رفتم. بعد چند بار پیچیدم. یکبار نزدیک بود بزنم به جدول که پدر نجاتمان داد. متیو معتقد است با ماشین دنده ای دهنت سرویس است و حسم میگوید که ایشان درست می فرمایند. برای اولین بار خوب بود. از همین حالا برای مربی آموزشگاهم از خداوند منان طلب صبر و مغفرت دارم.
ظهر رفتیم پیش دایی. نه جوج زدیم، نه والیبال بازی کردیم، نه حتی گفتیم و خندیدیم. می خواستم اسپلندور یا گربه های انفجاری را ببرم، دیدم فقط من و متیو ایم. یک درصد فرض کن پسر دایی هایم بخواهند کارت گربه های انفجاری بگیرند دستشان! چند خانواده بی ربط دور هم جمع شدیم، نهار خوردیم و بازگشتیم.
متیو سفارش جلاتو داد. بر طبع بلندش درود.
پاور کلاس فردا را درست کردم، با سپیدار حرف زدم، اتفاقات این چند روز - مخصوصا پنج شنبه - را برایش تعریف کردم و برنامه شنبه را باهم فیکس کردیم.
فکر کردم. به شدن ها و نشدن ها. امید ها و نا امیدی ها. همین.
انگیزه ی زیادی که برای بازگشت خانم آل از مشهد دارم، فقط برای این است که بیاید با قدرت زیادش و نشان مخصوص میتی کُمان، دستور دهد در این چاه های لعنتی مدرسه سم بریزند مگر این سوسک ها انقدر در جای جای مدرسه فرمانروایی نکنند.
یک نفر بیاید توضیح دهد ببینیم چرا شب ها آدم دیوانه و دلتنگ و عاشق و شیفته می شود، روز ها عاقل و بالغ و فرهیخته و بی احساس!
خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی.
حسم این است که دارم به پیشواز یک سناریوی تکراری می روم. فقط امیدوارم این بار بعد از اینکه فیلم تمام شد، گریه و زاری نکنم و فقط با نرمال ترین حالت ممکن از جایم بلند شوم و بگویم: «من که میدونستم آخرش چی می شد!» بعد در حالی که پاکت پاپ کرنم را به سطح زباله می اندازم، بی تفاوت از در های سینما خارج شوم.