پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۴۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

و زیبا بود. خیلی زیبا.

يكشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۲۶ ق.ظ
+ میم.ف عزیز - که دوستی با او از ثمرات وبلاگ نویسی ست - در جواب کامنتم من باب تبریک تولدش در اینستاگرام نوشت: «ممنون دوست ندیده ی من! معلمِ وبلاگ نویسِ همیشه پشتیبان! سایه!»
  • ۳ نظر
  • ۱۵ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۲۶
  • سایه

شب.

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۴۰ ق.ظ

«تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم» یا «i can't fall asleep» یا «no puedo dormir» ...

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۴۰
  • سایه

1020

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۰۷ ق.ظ

طی سوال انتحاری سپیدار مِن باب «الان چند واحدمون مونده؟» و محاسبات پیچیده ای که داشتیم، به این نتیجه رسیدم که هر دو می توانیم ۷ ترمه تمام کنیم. و اگر ترم ۷ هم مجازی باشد، [با توجه به اینکه ارشدم را دوست ندارم اینجا بخوانم] یعنی دیگر در آن دانشگاه زیبا پا نخواهم گذاشت؟

انگار همین دیروز بود که انتخاب رشته کردم. پسر، تایم فلایز.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۰۷
  • سایه

درود بر شرفت.

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۴۸ ق.ظ

استاد هم که می شوید، مثل کارسازی باشید. همین الان گوشی را بردارید و در گروه دانشجوهایتان بنویسید: «دوستان گرامی سلام. امیدوارم حال همگی خوب باشه. جلسه بعدی کلاس رو 21 فروردین برگزار میکنیم.»

  • ۲ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۸
  • سایه

روزمرگی

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۴۷ ق.ظ

و درباره امروز.

برای اولین بار پشت فرمان نشستم. آن هم به اصرار پدر قبل اینکه کلاس های آموزشگاه شروع شود. اول ساده یک مسیر خلوت را مستقیم رفتم. بعد چند بار پیچیدم. یکبار نزدیک بود بزنم به جدول که پدر نجاتمان داد. متیو معتقد است با ماشین دنده ای دهنت سرویس است و حسم میگوید که ایشان درست می فرمایند. برای اولین بار خوب بود. از همین حالا برای مربی آموزشگاهم از خداوند منان طلب صبر و مغفرت دارم.

ظهر رفتیم پیش دایی. نه جوج زدیم، نه والیبال بازی کردیم، نه حتی گفتیم و خندیدیم. می خواستم اسپلندور یا گربه های انفجاری را ببرم، دیدم فقط من و متیو ایم. یک درصد فرض کن پسر دایی هایم بخواهند کارت گربه های انفجاری بگیرند دستشان! چند خانواده بی ربط دور هم جمع شدیم، نهار خوردیم و بازگشتیم.

متیو سفارش جلاتو داد. بر طبع بلندش درود.

پاور کلاس فردا را درست کردم، با سپیدار حرف زدم، اتفاقات این چند روز - مخصوصا پنج شنبه - را برایش تعریف کردم و برنامه شنبه را باهم فیکس کردیم.


فکر کردم. به شدن ها و نشدن ها. امید ها و نا امیدی ها. همین.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۷
  • سایه

حاج خانوم بیا.

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۳۲ ق.ظ

انگیزه ی زیادی که برای بازگشت خانم آل از مشهد دارم، فقط برای این است که بیاید با قدرت زیادش و نشان مخصوص میتی کُمان، دستور دهد در این چاه های لعنتی مدرسه سم بریزند مگر این سوسک ها انقدر در جای جای مدرسه فرمانروایی نکنند.

  • ۰ نظر
  • ۱۴ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۲
  • سایه

لعنت بر شب ها.

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۴۰ ب.ظ

یک نفر بیاید توضیح دهد ببینیم چرا شب ها آدم دیوانه و دلتنگ و عاشق و شیفته می شود، روز ها عاقل و بالغ و فرهیخته و بی احساس!

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۰
  • سایه

پلیز.

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۱۳ ب.ظ

خدایا مُنعمم گردان به درویشی و خرسندی.

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۱۳
  • سایه

زندگی در قالب استعاره

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۰:۱۶ ب.ظ

حسم این است که دارم به پیشواز یک سناریوی تکراری می روم. فقط امیدوارم این بار بعد از اینکه فیلم تمام شد، گریه و زاری نکنم و فقط با نرمال ترین حالت ممکن از جایم بلند شوم و بگویم: «من که میدونستم آخرش چی می شد!» بعد در حالی که پاکت پاپ کرنم را به سطح زباله می اندازم، بی تفاوت از در های سینما خارج شوم.

  • ۳ نظر
  • ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۱۶
  • سایه

.

جمعه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۱۷ ب.ظ

می گویم یک وقت زشت نباشد ما خود آن سیزده نیستیم کز همه عالم به دریم؟

  • ۰ نظر
  • ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۱۷
  • سایه