پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

روزمرگی

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۴۷ ق.ظ

و درباره امروز.

برای اولین بار پشت فرمان نشستم. آن هم به اصرار پدر قبل اینکه کلاس های آموزشگاه شروع شود. اول ساده یک مسیر خلوت را مستقیم رفتم. بعد چند بار پیچیدم. یکبار نزدیک بود بزنم به جدول که پدر نجاتمان داد. متیو معتقد است با ماشین دنده ای دهنت سرویس است و حسم میگوید که ایشان درست می فرمایند. برای اولین بار خوب بود. از همین حالا برای مربی آموزشگاهم از خداوند منان طلب صبر و مغفرت دارم.

ظهر رفتیم پیش دایی. نه جوج زدیم، نه والیبال بازی کردیم، نه حتی گفتیم و خندیدیم. می خواستم اسپلندور یا گربه های انفجاری را ببرم، دیدم فقط من و متیو ایم. یک درصد فرض کن پسر دایی هایم بخواهند کارت گربه های انفجاری بگیرند دستشان! چند خانواده بی ربط دور هم جمع شدیم، نهار خوردیم و بازگشتیم.

متیو سفارش جلاتو داد. بر طبع بلندش درود.

پاور کلاس فردا را درست کردم، با سپیدار حرف زدم، اتفاقات این چند روز - مخصوصا پنج شنبه - را برایش تعریف کردم و برنامه شنبه را باهم فیکس کردیم.


فکر کردم. به شدن ها و نشدن ها. امید ها و نا امیدی ها. همین.

  • ۰۰/۰۱/۱۴
  • سایه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">