پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۴۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

404 not found

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۱:۵۶ ق.ظ
This post was deleted.
  • ۰ نظر
  • ۲۱ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۵۶
  • سایه

و همین.

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۵۶ ب.ظ

دیگر نمی توانم در حالت ربات خودم را نگه دارم. mood دارد به همان دختر شکننده ی پر احساس تغییر می کند. به همانی که می گفت «یا چشم بپوش از من و از خویش برانم، یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم!». به همانی که جا داشت از شدت فکر و خیال یکهو تب کند و لب به چیزی نزند.

این وسط هفته ی بعد امتحان نظریه ها داریم، فردا با دهم ها کلاس دارم و برنامه ی بچه ها را بخاطر کلاس داشتنشان باید تغییر دهم و این دخترک هم وقتی میگویم تا پنج شنبه ظهر برایم لیست دوره ها را بفرست که برنامه ات را بریزم، می گذارد ساعت ۱ نصفه شب و من می مانم و جمعه ای که اصلا نمی توانم در آن برنامه ای بریزم. من مانده ام و یک اسکناس ده تومانیِ از لای قرآن در آورده شده که گوشه اش را با چسب نواری گل سرخ زده اند. و همین.

  • ۰ نظر
  • ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۵۶
  • سایه

1040

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۲۲ ب.ظ

برای روز هایی که حالم اصلا خوب نیست، برنامه چیده ام. یک غذای خوشمزه از بیرون، یک فیلم خوب، یک ویدیو از میاپلیز، مثلا یک خرید کوچک و بعد کمی نصیحت من باب اینکه خودت را جمع کن دختر! امیدوارم اگر آن روز ها رسید، برنامه ام کار کند. 

  • ۴ نظر
  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۲۲
  • سایه

جوراب شناسی با متیو

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۴۷ ق.ظ

یکی از تفریحات متیو این است که قبل از آمدن خواستگار، رنگ جوراب طرف را حدس می زند و بر اساس رنگ، کلی فرضیه سازی می کند.

  • ۲ نظر
  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۷
  • سایه

هرگز، هرگز.

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۰۶ ق.ظ

فردا در جلسه امتحان دارم. امتحان کل کتاب. و به نظر شما الان، من شبیه آدم هایی هستم که بتوانم یک کتاب ۲۰۰ صفحه ای را بخوانم؟

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۰۶
  • سایه

سلسله مباحث استاد سایه

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۰۱ ق.ظ

دو سال پیش، بعد از اینکه تابستان تمام شد و وارد ترم سه شدم، ناکامی بزرگی بر من هجوم آورده بود که سعی داشتم با هر چیزی که می توانم جایش را پر کنم. با موفقیت تحصیلی، شغلی، بگو بخند، تغییرات ظاهری، قرار های بیرون از خانه، تصمیمات جدید! همه ی اینها راهی بود برای اینکه فراموش کنم حس می کنم هیچ ندارم و هیچ کسی نیستم! همان موقع ها به فکرم افتاد - برای پر کردن این ناکامی و نه بخاطر علاقه - المپیاد دانشجویی بدهم. کلی با آدم های مختلف درباره اش حرف زدم، منابعش را نوشتم، حتی برنامه مطالعه اش را با جدول ارائه دروس تطبیق دادم. ولی خب فقط دانشجو های ترم ۶و۸ می توانند المپیاد بدهند و من هنوز باید ۱ سال و نیم صبر می کردم. الان یک سال و نیم گذشته، من دانشجوی ترم ۶م و امروز که اطلاعیه ثبت نام المپیاد را دیدم، بی تفاوت از کنارش گذشتم. در اینکه آمادگی المپیاد دادن ندارم شکی نیست اما مهم تر از آن دیگر حس نمی کنم یک قوطی تو خالی ام. دیگر حس نمی کنم پر از ناکامی های مختلف ام. آن درد ها تمام شده و طبیعتا چیز های دیگری جایگزین شان شده. درد های بزرگ تر، شادی های بزرگ تر. می گذرد. بله بزرگواران. می گذرد.

هیچی دیگر خواستم این درس زندگی را به شما بدهم که چند وقتی ست بر سر زنان می گویید یا شیخ! درس زندگی جدید مدید در بساطت نداری؟ بروید حالش را ببرید.

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۰۱
  • سایه

غیرقابل‌پیگیری

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۰۰ ب.ظ
بله، این روز ها بیشتر از همیشه خودسانسوری دارم. از نوشتن طفره می روم. گاهی اندوه بر من هجوم می آورد و مرا در خود غرق می کند، گاهی رضایت تمام وجودم را فرا می گیرد. شاید هم بنویسم، از رویایی که نمی خواهم تمام شود بنویسم، از کابوسی که لحظه شماری می کنم به اتمام برسد بنویسم، از دیدن های تصادفی و از ندیدن های عمدی، از تپش قلبی که دست خودت نیست و از سردی های خودآگاه بنویسم. از اعتمادی که دارم و از اضطرابی که در برم گرفته. از تناقضی که دچارش هستم. از فکر کردن به بدترین و بهترین چیزی که می تواند بشود. کاش می خوابیدم دو سه ماه بعد بیدار می شدم. شب هجوم می آورد. خانه هجوم می آورد. همین.
  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۰۰
  • سایه

بلاگ عزیزم.

چهارشنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۵۳ ب.ظ

در دنیای اسپیکر های کلاب هاوس، تو وبلاگ نویس باش.

  • ۱ نظر
  • ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۱۵:۵۳
  • سایه

نقطه اتصال

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۲۱ ب.ظ
آن جایی که روح و جسم با هم اتصال پیدا می کنند. اضطرابِ روح باعث کم اشتهاییِ جسم و ضعف فراوان می شود و ضعفِ جسم باعث کم حوصلگی روح. آنجایم. دقیقا همانجا.
  • ۰ نظر
  • ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۲۱
  • سایه

اسیر شدیما.

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۱۳ ب.ظ

دکمه ی روزانه نویسی ام فعال شده، از طرفی نمی خواهم بنویسم چون نمیخواهم ثبتی داشته باشم، از طرفی نمیدانم این حجم از کلمات جوشیده از ذهنم را کجا خالی کنم.

  • ۲ نظر
  • ۱۷ فروردين ۰۰ ، ۱۸:۱۳
  • سایه