سلسله مباحث استاد سایه
دو سال پیش، بعد از اینکه تابستان تمام شد و وارد ترم سه شدم، ناکامی بزرگی بر من هجوم آورده بود که سعی داشتم با هر چیزی که می توانم جایش را پر کنم. با موفقیت تحصیلی، شغلی، بگو بخند، تغییرات ظاهری، قرار های بیرون از خانه، تصمیمات جدید! همه ی اینها راهی بود برای اینکه فراموش کنم حس می کنم هیچ ندارم و هیچ کسی نیستم! همان موقع ها به فکرم افتاد - برای پر کردن این ناکامی و نه بخاطر علاقه - المپیاد دانشجویی بدهم. کلی با آدم های مختلف درباره اش حرف زدم، منابعش را نوشتم، حتی برنامه مطالعه اش را با جدول ارائه دروس تطبیق دادم. ولی خب فقط دانشجو های ترم ۶و۸ می توانند المپیاد بدهند و من هنوز باید ۱ سال و نیم صبر می کردم. الان یک سال و نیم گذشته، من دانشجوی ترم ۶م و امروز که اطلاعیه ثبت نام المپیاد را دیدم، بی تفاوت از کنارش گذشتم. در اینکه آمادگی المپیاد دادن ندارم شکی نیست اما مهم تر از آن دیگر حس نمی کنم یک قوطی تو خالی ام. دیگر حس نمی کنم پر از ناکامی های مختلف ام. آن درد ها تمام شده و طبیعتا چیز های دیگری جایگزین شان شده. درد های بزرگ تر، شادی های بزرگ تر. می گذرد. بله بزرگواران. می گذرد.
هیچی دیگر خواستم این درس زندگی را به شما بدهم که چند وقتی ست بر سر زنان می گویید یا شیخ! درس زندگی جدید مدید در بساطت نداری؟ بروید حالش را ببرید.
- ۰۰/۰۱/۱۹