و همین.
جمعه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۵۶ ب.ظ
دیگر نمی توانم در حالت ربات خودم را نگه دارم. mood دارد به همان دختر شکننده ی پر احساس تغییر می کند. به همانی که می گفت «یا چشم بپوش از من و از خویش برانم، یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم!». به همانی که جا داشت از شدت فکر و خیال یکهو تب کند و لب به چیزی نزند.
این وسط هفته ی بعد امتحان نظریه ها داریم، فردا با دهم ها کلاس دارم و برنامه ی بچه ها را بخاطر کلاس داشتنشان باید تغییر دهم و این دخترک هم وقتی میگویم تا پنج شنبه ظهر برایم لیست دوره ها را بفرست که برنامه ات را بریزم، می گذارد ساعت ۱ نصفه شب و من می مانم و جمعه ای که اصلا نمی توانم در آن برنامه ای بریزم. من مانده ام و یک اسکناس ده تومانیِ از لای قرآن در آورده شده که گوشه اش را با چسب نواری گل سرخ زده اند. و همین.
- ۰۰/۰۱/۲۰