مارال عزیز!
مارال عزیز!
نمی دانم از اخبار این دنیای فانی لوس و مسخره خبر داری یا نه، اگر نداری برایت خواهم گفت. امروز تا ۸:۳۰ شب با بچه ها در مدرسه بودم، وقتی رسیدم خانه، یکهو حالم بد شد و عطسه پشت عطسه آمد و دیگر نرفت. و من همانطور که فین فین کنان داشتم مافیا می دیدم و شام می خوردم، مامان گفت که آزاده نامداری فوت شده. و من لحظه ای بیخیال مافیا و شام و همه چیز شدم و تعجب کردم. بر خودم لرزیدم. از ناگهانی بودن مرگ، از اینکه چقدر فانی و کوچکیم! فکر کنم تو این را از من بهتر میدانی. تو تجربه ی مرگ را داری. و من - فعلا - نه ..
مارال عزیز! آن دنیایی که در آن هستی چطور است؟ حال روحت خوب است؟ میدانی که دوشنبه نیمه شعبان است. امیدوارم روز تولد اماممان، حالت خوب خوب باشد. برای من دعا کن. فعلا که عطسه کنان و اشک ریزان با چشمان سوزان با خودم عهد کرده ام این هفته مدرسه نروم. پنج شنبه هم که رفته بودم، وقتی رسیدم خانه به همین حال دچار شدم! نمی دانم چه دردی ست که آنجا خوبم خانه که میرسم نابودم! آه! مدرسه پر سوسک شده! من معمولا سعی میکنم ادای پشتیبان های خیلی شجاع را در بیاورم. مثلا آن روز یک حشره ی خاکستری ناشناخته توی نمازخانه بود، با اینکه می ترسیدم، ادای سوپر هیرو ها را درآوردم و گفتم لوس ها از این می ترسید؟ و بعد انداختمش بیرون! اما خب مارال عزیز! تو که میدانی سوسک ها شوخی ندارند! یکهو دیدی خرطومشان را باز کردند و ما را قورت دادند! من نزدیک سوسک ها هم نمی شوم! حتی اگر به قیمت ترسو جلوه کردنم باشد! پنج شنبه یک سوسک گنده پشت شیر دستشویی دبیران بود و من هم میخواستم وضو بگیرم. بیخیال شدم و رفتم وضوخانه. آنجا هم انگار سمفونی مردگان راه انداخته بودند. روی زمین اجساد پرپر شده ی سوسک ها بود. خلاصه که مدرسه بی مدرسه. هرچقدر هم خانم آل بگوید «نههههه تو باید حتتتتما برییییی، من اینجوری خیالم راااااحته» دیگر جانم برایت بگوید که برنامه ی وویس های آسیب ۲ را نوشتم که بعداً بخوانم - بعدا کِی است! خدا عالم است! دولینگویم ۹۴ day streak است. امروز با سپیدار حرف زدم، ظهر پیش بچه های جلسه بودم، از آن جا یک راست آمدم مدرسه. بله. خلاصه این هم از این.
*لطفا برای آرامش روح مارال عزیز، آزاده نامداری و همه ی عزیزانی که جسمشان را گذاشته اند و رفته اند، یک صلوات/فاتحه قرائت بفرمایید.
- ۰ نظر
- ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۵۰