پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

مارال عزیز!

جمعه, ۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۳۰ ب.ظ

امروز رفته بودیم سر مزار. من عجله ای برای رسیدن به مزار آقا و دایی نداشتم. آرام راه می رفتم و سال تولد متوفی ها را می خواندم. بعضی ها ۹۰ ساله بودند، بعضی ها ۱۲ ساله. به سنگ قبر خاکی ای رسیدم که سال تولد خودم رویش بود. سال ۹۸ فوت کرده بود. در ۱۹ سالگی. با دیدن تمام آن سنگ قبر ها بر خودم یادآور شدم که روزی هم من قطعا در خاک خواهم خوابید و اسمم روی سنگ مزاری حک خواهد شد.

دوست عزیزم! مارال شهبازی! من تو را نمی‌شناسم. فقط امروز از کنار مزارت گذشتم. من و تو تقریبا یک ماه و چند روز با هم اختلاف سن داریم. نمی دانم چرا رفته ای و والدین و عزیزانت را تنها گذاشته ای. نمیدانم چه شکلی بوده ای، چند خواهر و برادر داری. چیزی از تو نمی دانم ولی امروز که از کنارت گذشتم، تصمیم گرفتم با تو دوست شوم. برایت فاتحه خواندم و سنگ مزارت را شستم. از این به بعد هر دفعه سر مزار آقا و دایی می آیم، به تو هم سر خواهم زد. امیدوارم دوست خوبی برایت باشم.

با احترام، سایه.

  • ۰۰/۰۱/۰۶
  • سایه

نظرات (۴)

خوش به حال مارال.

خدایا برا ما هم از این سایه‌ها بفرست لطفا.

پاسخ:
ان شاء الله یکی از سنگ قبرمون که رد میشه، باهامون دوست شه :)

حقیقتا خوش به حال مارال:)

ما رفتیم از این سایه بازی ها برا ماعم درار لطفا:))

پاسخ:
میتونیم قرار بذاریم هر کی زود تر رفت از این سایه بازی ها برای اون یکی درآره :)

میتونیم میتونیم:)

همگی روزی این دنیا را ترک خواهیم، فقط امیدوارم با عاقبت بخیری اینجا را ترک کنیم

پاسخ:
بله. ان شاء الله.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">