مارال عزیز!
امروز رفته بودیم سر مزار. من عجله ای برای رسیدن به مزار آقا و دایی نداشتم. آرام راه می رفتم و سال تولد متوفی ها را می خواندم. بعضی ها ۹۰ ساله بودند، بعضی ها ۱۲ ساله. به سنگ قبر خاکی ای رسیدم که سال تولد خودم رویش بود. سال ۹۸ فوت کرده بود. در ۱۹ سالگی. با دیدن تمام آن سنگ قبر ها بر خودم یادآور شدم که روزی هم من قطعا در خاک خواهم خوابید و اسمم روی سنگ مزاری حک خواهد شد.
دوست عزیزم! مارال شهبازی! من تو را نمیشناسم. فقط امروز از کنار مزارت گذشتم. من و تو تقریبا یک ماه و چند روز با هم اختلاف سن داریم. نمی دانم چرا رفته ای و والدین و عزیزانت را تنها گذاشته ای. نمیدانم چه شکلی بوده ای، چند خواهر و برادر داری. چیزی از تو نمی دانم ولی امروز که از کنارت گذشتم، تصمیم گرفتم با تو دوست شوم. برایت فاتحه خواندم و سنگ مزارت را شستم. از این به بعد هر دفعه سر مزار آقا و دایی می آیم، به تو هم سر خواهم زد. امیدوارم دوست خوبی برایت باشم.
با احترام، سایه.
- ۰۰/۰۱/۰۶
خوش به حال مارال.
خدایا برا ما هم از این سایهها بفرست لطفا.