پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

Protection

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۱ ب.ظ

اگر به من بگویند بین یک زندگی پر تلاطم و عشقی به رنگ قرمز آتشین و بالا و پایین های بسیار و سختی ها و آسانی ها و یک زندگی آرام با یک دوست داشتن ملایم به رنگ صورتی ملیح انتخاب کن، من به قطع دومی را انتخاب می کنم. چرا؟ چون هیجان گریزم؟ نه! چون باید از خودم در این دنیا محافظت کنم!

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۵۱
  • سایه

؟

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۶ ب.ظ
با زندگی ات چه می کنی؟ هیچ می دانی؟
  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۶
  • سایه

روایت یک داستان تکراری: چی شد که اینطوری شد؟

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ

از وقتی آمدم علوم انسانی و یکهو از دنیای اعداد و معادلات و مثلثات، پرت شدم در جامعه شناسی و انواع ایسم ها و مکتب ها، یاد گرفته ام که انسان را، نمی توان در فرمول گذاشت و از او انتظار نتیجه ی یکسان داشت. نمی توان هیچ جمله ای را با «همه ی انسان ها» شروع کرد چون همیشه استثنایی هست. چند وقت پیش یکی از دوستان فیزیک خوانم، پیام داد و یک سوال روانشناسی پرسید. تا حدی که بلد بودم جوابش را دادم و کمی هم از رویکرد ها برایش گفتم. آخرش پرسید خب! کدام اپروچ درست است و کدام غلط؟ لبخند زدم و توضیح دادم که هیچ چیز مطلق درست و غلطی در علوم انسانی وجود ندارد. نمی شود آدم ها را صرفا از دیدگاه شناختی دید و نمی توان صرفا آن ها را کنش و واکنش نورون ها و نوروترنسمیتر ها در نظر گرفت.

اوایل واقعا همیچین چیزی برایم سخت بود. از کلاس های جامعه شناسی خانم ح متنفر بودم و بچه ها برایم عجیب بودند. مثلا حانیه ای داشتیم که کل ویل دورانت را خوانده بود و عاشق موزه رفتن بود.اما بعد عادت کردم، به تحمل ابهام، به انواع ایسم ها و کلمات قلمبه سلمبه.(البته هنوز نمی دانم چطور یک نفر می تواند عاشق موزه رفتن باشد !) همان سال بود که شروع کردم به نوشتن. من قبلاً در بلاگفا می نوشتم ولی نه انقدر پیوسته و منسجم. تا اینکه وبلاگ اسماء را دیدم و یکهو فیلم یاد هندوستان نوشتن کرد و من همینجوری آدرسم را ایهام دات بلاگ وارد کردم و اینجوری شد که من «ثمینِ» مدرسه و جلسه و خانواده بودم و «بلوطِ» زندگی ام. بعدش هم که گفتن ندارد. گذران روزهای پیش دانشگاهی و بعد انتخاب رشته و ورود به دانشگاه زیبایم و عبور از روزهای ترم یک و جدید بودنشان، تلخی های اردیبهشت و خرداد و تیر. فکر کنم تیر ماه بود که اینجا را درست کردم. اوایل چند پست نوشتم که همه حول محور یک چیز بود و بعد، مرداد، من تصمیم گرفتم بلوط را برای خودش و به حال خودش رها کنم. البته اگر چیزی از بلوط باقی مانده بود. پست های اینجا را بردم یک جای دیگر ذخیره کردم و سایه از نو شروع شد. کاش دوباره مجبور نشوم اینجا را رها کنم و بروم. به هر حال بلوط برای من تعلق بود و رها کردنش سخت اما لازم. این چنین شد که اینجایم و می نویسم ...

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۰
  • سایه

کو-وید در همین حوالی

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۰ ب.ظ

آی.جی.جی و آی.جی.ام اش مثبت است. یعنی کرونا داشته و دارد. از آن شبی که با سرفه از خواب بیدار شد باید می فهمیدم.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۰
  • سایه

One simple fact

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۴۶ ب.ظ

You actually ruined my life.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۶
  • سایه

واگویه های نیمه شب

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۸ ق.ظ

همه خوابند و من، دو برنامه ریزی یک‌ماهه را تمام کرده ام، برای امتحاناتم برنامه ریختم، موهایم را بالای سرم جمع کرده و می خواهم بروم بالاخره قسمت هجدهم منتالیست‌ را ببینم. منتظرم ببینم دیگر زندگی چه در چنته دارد تا برایم رو کند و بدتر از همه، دیگر برای خودم هیچ دعایی نمی کنم. مرا بابت این پر حرفی های نیمه شب ببخشید، این نوشته ها و خطوط خیلی ارزش خواندن ندارند. بگذرید و عبور کنید.

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۲۸
  • سایه

تو

يكشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۲۰ ق.ظ

تنها کسی که می توانم بگویم مرجع ضمیر «تو» در «تو زیبا ترین آرزوی منی!» ست، فندق زیبایم است. وگرنه دو نفر هر چقدر هم هم دیگر را بخواهند، نمی توانند زیبا ترین آرزوی یکدیگر باشند، می توانند؟

  • ۰ نظر
  • ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۳:۲۰
  • سایه

آدم های اطراف

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۶ ب.ظ

کسی را در زندگیتان داشته باشید که حوصله خواندن متن های طولانی تان را داشته باشد. خواندن متن ها و پست های دو سه خطی را که همه بلدند :)


پی.اس: همان «برای کسی بمیر که برایت تب کند» ِ وبلاگ نویس ها.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۰۶
  • سایه

خلاصه ای از یک عمر در دو مصرع ..

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۳۹ ب.ظ

القصه پی شکست ما، بسته صفی

مرگ از طرفی و زندگی از طرفی ..

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۳۹
  • سایه

که چه بشود؟

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۴ ب.ظ

همه چیز بر می گردد به جواب یک سوال. «چرا؟»

چرا ارشد بگیرم؟ چرا باید کار کنکور کنم؟ چرا به فکر خارج از کشور رفتن باشم؟ چرا نباشم؟ چرا ۶۰۰ تومان بدهم و کلاس آیلتس بروم؟ چرا نروم؟ چرا کلاس های انجمن خوشنویسان را شروع کردم؟ چرا ول کردم؟ چرا با دولینگو آلمانی بخوانم؟ چرا سوزن آبسشن‌‌م روی استریت شدن گیر کند؟ چرا نکند؟ اصلا چرا دانشگاه آمده ام؟ چرا درس خواندم که رتبه بگیرم؟ اصلا چرا می نویسم؟ چرا اینستاگرام دارم؟ و هزاران هزار چرای دیگر. اگر جوابی برایشان داشته باشم، بسم الله اما اگر نه، انگیزه ای هم برای انجام کار ها نمی ماند. مخصوصا برای یک کمال گرا با باور غیرمنطقیِ نمی دانم چندم ِ "همه یا هیچ" ِ الیس.

  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۲۴
  • سایه