پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۳۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

چند خطی در باب وبلاگ خواندن

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۱ ب.ظ
خواندن احساسات عمیق دیگران، مثلا خواندن وبلاگشان، حقیقتا می تواند صمیمیت و شناختی بوجود آورد که شاید حتی صحبت رو در رو هم پاسخگوی آن نباشد! مثل حکایت دوستی های وبلاگی. یا مثلاً استارت دوستی من با اسماء از همینجا اصلا زده شد! یا مثلاً بعد گذر چند وقت از دوستی من و فاطمه، من آدرس وبلاگم را دادم و همه چیز صمیمی تر شد!
گفته بودم که میخواستم آدرسم را بگذارم بیوی اینستا؟ اما بعد پشیمان شدم. نمی دانم در آن محیط تهوع آور، چه کسانی گذرشان به اکانت من بیفتد. نمی دانم چه کسانی هستند و اصلا چه می خواهند و خب، همه که نمی توانند امانت دار مناطق امن آدم ها باشند، هوم؟
  • ۰ نظر
  • ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۰۱
  • سایه

آنگاه ب ...

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ
اگر معلم منطق بودم، هنگام تدریس قضایای شرطی متصل، مثال می زدم: هر چه کوی ات دور تر، دلتنگ تر، مشتاق تر ... پیدا کنید مقدم و تالی را.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۵
  • سایه

پشتیبان، بی پشتیبان

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۳۵ ب.ظ
زندگی همین است. روز هایی برای مدرسه رفتن و کار کردن و پشتیبان بودن لحظه شماری می کردم و الان، یکی از چیز هایی که خیلی به آن نیاز دارم، فاصله گرفتن از مدرسه است. از کنکور و برنامه و دفتر دبیران. از تحلیل درصد ها و جواب دادن به سوال های درسی، از زنگ زدن به ۵ بچه و گزارش گرفتن از دو بچه ی دیگر. خانم آل در مورد نبودن سال بعدم هیچ ری اکشنی نشان نمی دهد و به راستی ترسناک است.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۵
  • سایه

این بود زندگی.

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۰۳ ب.ظ

چند دلیل برای زنده ماندن:

زبان انگلیسی

فاطمه

بستنی ایتالیایی آنور پل گیشا

گل [ به سراغ من اگر می آیی ای مهربان! دسته گل کوچکی بیاور! ]

وبلاگم - این منطقه امن بی طرف.

دانشکده ی درب و داغان کوچکمان

اسماء

زبان آلمانی - دولینگو خودش را با ایمیل های متعدد کشت.

کورس روان شناسی دانشگاه ییل - آن استاد کت شلواری در ویدیو ها، همانطور منتظر من است.

مافیا و اسپای فال - اگر دلِ خوشی بود.

اتاقم - همان آبی آسمانی.

بهار نارنج و محمد صادق کوچکم - بله دخترم را به تازگی بهارنارنج خطاب می کنم.

متین

ریاضیات

پدر ناشناس بهارنارنج و محمدصادقم. - همان آقای «هم‌سایه». در واقع من سایه و او هم-سایه !

نمک و جگر و نان تازه و ریحان

شیک توت فرنگی سوره ‌مهر

روانشناسی شخصیت - اگر رحیمی نژاد استاد آن نباشد.

بالینی / بالینی کودک و نوجوان دانشگاه علوم پزشکی ایران.

  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۹:۰۳
  • سایه

اپتایزر

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۴۴ ب.ظ
آخرین آپدیت از رژیم افزایش وزن؛ فانکشن شربت اشتها آوری که میخورم - و البته چند روز است که نمی خورم - این است که فرمان سیری به مغزم نمی دهد. در نتیجه روحم می داند که سیرم ولی جسمم نه. پس خودم بنا بر تشخیص خودم قطعش کردم.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۴۴
  • سایه

فندقِ مامان!

جمعه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۷ ب.ظ
کوچک من، باید زودتر به حال ویژگی های منفی شخصیتی ام یک فکری بکنم. هر چقدر هم بگوییم: نه! من اصلا شبیه خانواده ام نخواهم شد، اما در آخر الگوی نهایی، همان هایند. زیبایم، نمی خواهم ناخالصی هایم را به ارث ببری.
  • ۰ نظر
  • ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۱۷:۰۷
  • سایه

Mute

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۴:۳۴ ب.ظ
قلم خاموش من، دو حالت دارد. یا خیلی سرم شلوغ است و خسته ی جسمی ام و وقت نوشتن ندارم. یا  آنقدر در درون خودم فرو رفته ام که حتی دست کلمات هم به احوالات درونی ام نمی رسد.
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۳۴
  • سایه

غیر منصفانه

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ب.ظ

بخاطر کم خوابی امروز، قبل از ظهر چند ساعتی خوابیدم. و ترسناک ترین خواب ممکن را دیدم. ترسناک نه که فکر کنید یعنی زامبی و این ها یک هو از دل زمین بر می آیند و فلان، نه! ناخودآگاهم به طرز بی پرده ای خواسته ام را به رویم آورد. سناریو چید و گذاشت من در خواب لبخند بزنم و پر از شادی شوم. واقعا لبخند زده بودم. خدایا، این منصفانه نیست، واقعا به تو شکایت می برم ...

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۸
  • سایه

وسوسه

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۰۶ ب.ظ

شیطان در گوشم زمزمه می کند: برو و این گیسوان بلند را کوتاه کن! خیلی کوتاه! و من سریع می گویم: پناه می برم به خدا از شر شیطان رانده شده!

  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۲:۰۶
  • سایه

روزگاران دور

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ق.ظ
روزگاری زیر لب زمزمه می کردم: چه آرزوی محالی ست زیستن با تو، مرا همین بگذارند یک سخن با تو ... به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر ، به من بگو که برو در دهان شیر بمیر، بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف، ستاره ها را از آسمان بیار به زیر، تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند! هر آنچه خواهی از من بخواه، «صبر» مخواه ...
که صبر، راهِ درازی به مرگ پیوسته ست ...
  • ۰ نظر
  • ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۸
  • سایه