محله ی بنده نواز
- ۱ نظر
- ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۱۴
بزرگوارانی که با پسران کلاس هفتم، هشتم و نهم سر و کله می زنند واقعا باید خیلی آدم های خاصی باشند که در عین حال که اقتدار خودشان را حفظ می کنند، پایه ی بچه ها باشند ولی نگذارند بچه ها سوارشان شوند، از طرف دیگر برای بچه های الگوپذیر این سن، بتوانند الگو باشند و دافعه نداشته باشند ولی روی زیاد بعضی بچه ها را هم کم کنند. واقعا سر و کله زدن با پسر های این سنی یک سوپر من می خواهد :)
*وقتی بلندگو در خانه ما روشن است و من کلاس های مت را می بینم، واقعا به حیرت میفتم و به فرق بین مدارس دخترانه و پسرانه بیشتر پی می برم.
استخدام طراح ۲۰-۳۰ سوال تشریحی تستی از درس ۵ کتاب روانشناسی بچه ها و بارگزاری اش در کارسنج برای ساعت ۸:۳۰ صبح. با بیمه و مزایا، صبحانه، نهار شام، اقامت فول امکانات، استخر، سونا، جکوزی، لحظه آخری. حقوق توافقی. چقدر بامزه ام من.
خدایا، بدون تو من هیچم و ذره ای در حال نابودی، افسردگی، مردم. با تو انگار تمام تراپیست های جهان باهم جمع شدند و بهترین درمان را انتخاب کردند و من سرحال ترین آدم جهانم. خودت را من نگیر. من خیلی دلتنگ تو ام.
ستاد کرونا غلط کرد، شوهر کرد، همه رو در به در کرد، کلاس های عملی رو این ترم که ما تربیت بدنی و ورزش برداشتیم حضوری اعلام کرد، با قلب ما بازی کرد :(((
جان به جان بعضی آدم ها - یا دانش آموز ها کنی، همانقدر خود محور و قدر نشناس اند. تمام زحماتی که برایشان کشیده می شود را نادیده می گیرند، قضاوت های یکطرفه می کنند و همه کاسه کوزه ها را سر تو می شکنند. و آخر سال در حالی که در مدرسه را محکم می بندند میگویند: اصلا شما امسال برای من هیچ کاری نکردید و تمام مدت به من فشار وارد کردید! خاک بر سرتان! و می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند و تو می مانی و همکار های خسته و کوفته ات که فقط در افق خیره شدند و می گویند: چرا این همه نفرت؟
پرونده این ترم برای من با نمره تعدادی و کار هایی که آخر سر برایش نفرستادم، بسته شد :} البته نه که همه نمره ها آمده باشد ولی اصلا مهم نیست. مهم تعدادی بود که با نمره خوبی من و سپیدار را پاس کرد. امروز ناهار با من بود و خب اصلا یادم نبود. مت ساعت ۲:۳۰ ظهر بیدارم کرد و من کورمال کورمال فقط برنج دم کردم و یک میرزا قاسمی درست کردم که خودم بر خودم بالیدم و مدال افتخار میرزاقاسمی درست کن سرعتی را به خودم اهدا کردم. دانشگاه زیبایم تا ۲ اسفند به ما استراحت داده در حالی که بهشتی کلاس هایش را یک هفته است که به صورت جنگی شروع کرده و من هر لحظه خدا را شکر میکنم که اول بهشتی نزدم.
گفتم بهشتی، یاد این افتادم که یکی از دانش آموز های پارسالم روان شناسی بهشتی و یکی دیگر روان دانشگاه خودمان می خواند. رتبه ی یکی ۴ رقمی و یکی ۳ رقمی بود و میدانید که با این رقم ها نمی توان روانشناسی تهران و بهشتی آورد :) و خب راستش من اصلا در جایگاهی نیستم که بخواهم بخاطر حسادت این حرف را بزنم پس خیلی راحت می گویم که این حق بچه های هیئت علمی نیست! من بچه های زیادی را میشناسم که رتبه شان خیلی از این دو نفر بهتر شده، خیلی ! ولی خب ...
اصلا کاری به سهمیه های ۵ درصد و ۲۵ درصد ندارم که آن نیز بحثش جداست ولی هیئت علمی واقعا زور دارد! نه برای خودم! هر طور هم حساب کنی برای من فرقی نمی کند. دانش آموز هایم را می بینم و دلم کباب می شود. حجم تلاش هایشان را می بینم و مقایسه می کنم و خون به جگرم می شود. وقتی یکی از بچه ها در سال کنکورش میگوید: «من که خیالم راحته بابام هیئت علمیه!» واقعا دلم میخواهد سرم را بکوبم به دیوار.
آنهایی که این قانون را تصویب کرده اند، ظاهراً به «از فضل پدر تو را چه حاصل» هیچ اعتقادی نداشتند، نه؟ :)