پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۸ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

ذهن خطرناک من.

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۴۰ ق.ظ

گاهی به این حجم از اهمیتی که به تحصیل و شغل می دهم شک می کنم. مخصوصا وقتی پای تصمیم های تعیین کننده وسط باشد. تازه با این اوصاف که من در دامن یک مادر شاغل بزرگ شده ام - و کماکان می شوم! - و میدانم وقتی یک مادر و همسر شاغل باشد، یعنی چه. گاهی یکهو میزنم زیر همه چیز که اصلا اگر روانشناس بالینی نشوم، کار درمان نکنم و صرفا معلم روانشناسی بچه ها باشم چه می شود؟ اگر تا دکترا نروم آسمان به زمین می آید؟ به همه ی دل-تنگی های بعدش می ارزد؟ (ممکن است بگویید چه ربطی به دلتنگی دارد. من میدانم. خیلی ربط دارد) اگر درجات بالای تحصیلات در ایران را نخوانم نمی توانم خوشبخت باشم؟ قطعا در این که همه چیز در تحصیلات و شغل و جایگاه اجتماعی نیست شکی نیست، شک در آن لحظاتی ست که نگرانی نکند حسرت بخورم! نکند همه چیزم را قمار کنم و ببازم! نکند لحظه لحظه ی زندگیم پر شود از اضطراب و هجوم هیجانات منفی ای که هیچ تمرینی پاسخگویش نباشد و من هیچ جوابی برای این «نکند» ها  و نگرانی ها ندارم..


*دلم برای تو تنگ است! پست من ساده ست!

  • سایه

Finally

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۵۲ ق.ظ
سرانجامم
به خاکستر نشاندی.
  • سایه

دو گفتار نامرتبط.

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۱۸ ب.ظ

۱. به نظرم فرایند پرداخت خمس، کمی ریسکی ست. امروز فهمیدم در دوباری که باید خمس می دادم اشتباه کرده بودم. ظاهراً یکسری چیزها هم جا مانده بود. می رفتم در سایت های مختلفی که خرید کرده بودم، فاکتور هایم را می دیدم، تاریخشان را چک میکردم و فلان. حس میکنم یک بار سنگین از روی دوشم برداشته شد و چند بار نوشته ی «چک کردن خمس» هم از توی دفترم خط خورد :)

۲. این سالاد شیرازی چیست که آدم از آن سیر نمی شود؟

  • سایه

:)

سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۳۰ ق.ظ

شاید باور نکنید ولی وقتی مادری به من زنگ می زند و می گوید: «خانم سایه! وضعیت زهرای من چطور است؟» ، دلم برای آن «زهرای من» گفتن مادرانه می رود. واقعا می رود. :)

  • سایه

هیس، پشتیبانان فریاد نمی زنند.

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ
زیرگروهان عزیز! لطفا اگر برایتان نوشته ای می نویسم، خلاقیتی به کار می برم، عکسی می گذارم، حرفی می زنم، لطفا ری اکشن نشان دهید! حداقل ذوق کنید، در جواب یک صفحه آ چهار نوشته ای که گذاشتم دو تا اموجی قلب بفرستید اصلا! خدا شاهد است که پشتیبانان هم دل دارند!
  • سایه

مخاطب ناشناس.

دوشنبه, ۸ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ق.ظ

تو را سری ست که با ما فرو نمی آید

مرا دلی که صبوری از او نمی آید ...

  • سایه
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۸ دی ۹۹ ، ۱۱:۲۷
  • سایه

Candles, lino prints and other things.

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۴۲ ب.ظ

من از هنر تقریبا سر رشته ای ندارم. به جایش مثلا بلدم معادله درجه دو حل کنم یا دوست دارم - و کاش که بلد باشم! - درمانگر باشم. ولی اگر قرار بر این بود که رشته ای از رشته های هنر را انتخاب کنم، یا چاپ با مهر را انتخاب می کردم یا ساختن شمع را. پروسه کار و خروجی، هر دو به غایت زیباست.

  • سایه

نا گریز.

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۱۸ ب.ظ

جا دارد شعر شاملو را تقریبا برای هزارمین بار بنویسم. شاهد ما باشد همان اتو کورکتی که وقتی می نویسم «نخست» کلمه پیشنهادی بعدیش، «دیر زمانی» ست :)

«نخست دیر زمانی در او نگریستم

چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

در پیرامون من، همه چیزی به هیئت او در آمده بود.

آنگاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست ..»

  • سایه

بی سر و ته.

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۱۳ ب.ظ

امروز انگار تمام چیز های رو مخ جهان دست به دست هم داده بودند و همگی تشریف آورده بودند توی ذهن من و هی سوهان می کشیدند به روح بیچاره ام. دقیقا از لحظه ای که بیدار شدم. پیرو همین بی حوصلگی مفرط، از قصد کلاس تعدادی را نرفتم که نخواهم صدایش را بشنوم. حتی حوصله تمرین های خانم صاد را هم نداشتم. مقرری کلاس دکتر غلامی و وویس ها را - هنوز - نخواندم و نشنیدم. میخواستم سوالات امتحان بچه ها را طرح کنم، dsm بخوانم، طرح درس ترم دوم را بنویسم، بودجه آزمون شنبه بچه های دوازدهم را اصلاح کنم، گزارش بچه ها را بنویسم، نظریات آسیب اجتماعی را برای پروژه مان بخوانم، ولی فقط کمی اسپانیایی خواندم، «لحظه» خواجه امیری را پلی کردم و زیر لب گفتم : «فقط این یه رویا رو با من بساز، [بعدش] همه آرزو هامو از من بگیر»، دلتنگ شدم و همین. نمی دانم ناشی از چیست، میتواند فیزیولوژیک باشد، تعادل هورمونی بهم ریخته باشد یا نوروترنسمیتر ها کارشان را درست انجام نداده باشند. ممکن است خشم انباشته شده ناشی از تعارضات درونی باشد، literally ممکن است هر چیز کوچکی چنین بی حوصلگی بزرگی را ناشی شود و خیلی هم مهم نیست. نوشتن این چیز ها عملا موضوعیتی ندارد. این پست هم صرفا جهت ثبت است. البته اگر خود «ثبت» موضوعیتی داشته باشد. ولش کن، فور گآد سیک، اصلا چه می گویم؟

  • سایه