پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۸ مطلب در دی ۱۳۹۹ ثبت شده است

پست می گذارم، حتی به غلط :]

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۲۱ ب.ظ

این وقت ها که سلسله وار پست هم پست می گذارم، شرمنده ی اخلاق ورزشی آن ستاره خاکستری بالای صفحه بزرگواران دنبال کننده می شوم. یکبار دیگر هم عرض کرده بودم، شرمنده ام ولی عذرخواه نه. :)

  • سایه

دکتر بشارت کجایید.

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۱۷ ب.ظ

باید بگویم که حس می کنم می توانم تمرین های PTC ام را تا آخر دنیا ادامه دهم، تا آخر دنیا سر ساعت های فرد، بنشینم یک گوشه، همان فکر ها و اتفاقات را رقم بزنم و تا ابد بگریم.

*منتظرم باش خانم صاد عزیز :`)

  • سایه

خدایا، تو رو خدا!

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۱۴ ب.ظ

داشتم بعد نماز دانه به دانه دعاهایم را به خدا می گفتم، یکهو به خودم آمدم دیدم دارم زیرلب می گویم: « خدایا سعی کن فلانی براش فلان اتفاق بیفته» :) سعی کن؟ :)))) عجب بنده ی بی تربیتی.

*جدای از شوخی، سبحانک انی کنت من الظالمین.

  • سایه

How I met your father

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۰۹ ب.ظ
در معیار های انتخابم، یک قسمت فان وجود دارد و آن هم این است که تصور می کنم آیا جلوی این آدم می توان شعر خواند، می توان جلویش غذا خورد و آیا می توان با او مافیا و گربه های انفجاری بازی کرد ؟ :)))
* نمیدانم گفته بودم یا نه، من مرضی دارم به اسمِ «نمی توانم جلوی غریبه ها راحت چیزی بخورم»
* دقت فرمودید که عرض کردم قسمت «فان!» فان. فان. فان. فان.
  • سایه

جرج، تو کجایی جرج!

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۰۶ ب.ظ

کاش یک نسخه از خودم می بود که برنامه های یک ماهه این پنج بچه ام را می ریخت. یک نسخه دیگر مقرری کلاس را می خواند، یک نسخه دیگر پودر منزیم می خورد، یک نسخه دیگر هم وویس های آسیب‌شناسی را گوش می کرد. خدایا کاش قابلیت duplicate داشتیم یا حتی triplicate! آه جُرج!

  • سایه

نه، وکیل نیستید!

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۴۰ ب.ظ

متاسفانه - یا خوشبختانه! - در زمینه خواستگاری (در حد خودم) انقدر با آدم های متفاوت سر و کله زدم، حرف زدم، تعجب کردم، خندیدم، اذیت شدم و اشک ریختم، که از نگاه یک آدم و صحبت کردنش، میتوانم تا ته این داستان را بروم. تا به حال همچین اعترافی را صریحا نگفته ام و همیشه هم سعی کردم شاکر باشم، ولی از این داستان ها، پراکندگی ها، درگیری ها و اضطراب ها، واقعا خسته ام.

  • سایه

شکلات نیاور ای مهربان.

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۱۱:۳۷ ق.ظ

به سراغ من اگر می آیی ای مهربان،

دسته گل نرگس و بادام زمینی روکش دار و بستنی بیاور.

و یک بُردگیم،

که با آن ساعت ها بازی کنیم.

  • سایه

تراوشات 8 صبح.

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۹، ۰۸:۰۴ ق.ظ
۹۰۹-۲۳۰-۱۲۰۲
یه زنگ بزن به زنگوله، یه قصه بشنو :]

*از توییتر دانشگاه. :}
  • سایه