پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۸۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

از ظهر عاشورا، جهت ثبت.

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۳۵ ق.ظ

تا نماز صبح بیدار بودم. حدود ساعت ۵ خوابیدم و به نماز ظهر عاشورا نرسیدم. صدای گریه و عزاداری از پنجره می‌آمد. نمی‌دانستم تا قبل از پایان مراسم می‌رسیدم یا نه، دلم را به دریا زدم و گفتم ۵ دقیقه بودن در آن جمع هم غنیمت است. شال و کلاه کردم و از خانه زدم بیرون. [تا اینجا را داشته باشید.]

چند وقت پیش - سر انتخابات - دیدم یکی از فالوور هایم از بَنری که در خیابان اصلی مان زده اند یک استوری گذاشته. استوری اش را به پدر و برادرم نشان دادم که مطمئن شوم همین بنری ست در محله ی ما زده شده. آنها تایید کردند و من به او ریپلای زدم و گفتم فلان خیابان است؟ گفت بله! خلاصه فهمیدیم که ما ساکن کوچه سوم و آنها ساکن کوچه نهم هستند. جالب بود و بامزه. من به آدم هایی که نمی‌شناسم فالو بک نمی‌دهم. او دوستِ دوستم بود و به سبب اینکه خیلی‌ها او را فالو کرده بودند، فالو بک داده بودم. دوباره چند شب پیش دیدم از مراسم محرم مسجد هم استوری گذاشته. با خنده همان شب ریپلای زدم گفتم تو هم آمده ای؟ گفت آره و دوباره شروع کردیم به صحبت کردن.

[دوباره برگردید به ظهر روز عاشورا] در حین تند تند آماده شدن برای مراسم امروز ظهر دیدم پیام داده من توی مراسمم اگر آمده ای بگو همدیگر را ببینم! سرتان را درد نیاورم، یک‌دیگر را دیدیم، خیلی هم پسندیدیم :)) و بعد از اتمام مراسم، یک دور کل کوچه ها را با هم پیاده رفتیم و از هر دری صحبت کردیم :) گفتم من همه جوره پایه ی پیاده روی و پارک و همه‌چیز هستم. خواستی بروی بیرون بگو من هم می‌آیم! اتفاق خوبی بود. دختر خیلی خوبی‌ست. یکسال از من کوچک تر است و دانشجوی پزشکی‌ست. ظاهراً هم‌مدرسه ای دبستانم بوده. به هر حال که از پیدا کردن یک دوست جدید و همینطور یک هم‌پای نزدیک خیلی مشعوف شدم.

  • ۵ نظر
  • ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۱۱:۳۵
  • سایه

شرح حال.

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۱۶ ق.ظ
  • ۰ نظر
  • ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۱۶
  • سایه

.

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۲۵ ق.ظ

حقیقتا امشب، شب دهم محرم الحرام، شرمنده ام اگر از چیزی جز شما نوشتم. شرمنده ام اگر چیزی جز شما را دیدم و شنیدم، شرمنده ام اگر راحت سر به بالین گذاشته ام، از اینکه راحت غذا از گلویم پایین می‌رود ... شرمنده ام اگر عمق مصیبت را نمی‌فهمم، اگر باری از روی دوش شما بر نمی‌دارم... من خیلی شرمنده ام و می‌دانم که شرمندگی کافی نیست ...

  • ۰ نظر
  • ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۲۵
  • سایه

چرا من؟

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۰۷ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۰۲:۰۷
  • سایه

آدم ِاشتباهی

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۰۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۰۴
  • سایه

شب نهم.

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۴۸ ق.ظ
هر چه خواستم درباره شب هشتم و شب نهم و روضه هایشان بنویسم نشد. نه که نشد، در خور و در شأن نبود. قرار شد قلمم را کلا غلاف کنم و چیزی نگویم اما یادم آمد حداقل می‌توانم بگویم این یکی دو شب برای قلب صاحبِ زمین و زمان و امامِ حی‌مان، اگر توانستیم صدقه کنار بگذاریم ... قلب امام در فشار است و ما چه‌ می‌فهمیم؟
  • ۱ نظر
  • ۲۷ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۸
  • سایه

هم‌سایه!

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۳۵ ب.ظ

من «خود زندگی و رفاهش» را نمی‌خواهم که بخاطرش بتوانم با همراه زندگی ام بسازم. من «همراه»ای می‌خواهم که بخاطرش بتوانم زندگی را تحمل کنم. نمی‌دانم توانستم منظورم را برسانم یا نه... این فرقی‌ست که هر چه می‌گویم، خیلی از آدم ها آن را از من نمی‌پذیرند.

البته جا دارد بگویم هیچ «همراهی» - هیچ رفیقی، هیچ خواهر و برادری، هیچ همسر و فرزندی - همیشگی نیست. کل من علیها فان. و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام.

  • ۰ نظر
  • ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۳۵
  • سایه

پست درون‌شهری

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۲۷ ب.ظ

هشدار: خطر سر رفتن حوصله.

  • ۵ نظر
  • ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۲۰:۲۷
  • سایه

نامه دوم

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۱۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۱۵:۱۴
  • سایه

از دیوان مشیری - آنچه شب ها تورقش می‌کنم.

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۳۲ ق.ظ

این منم خسته در این کلبه ی تنگ،

جسم درمانده ام از روح جداست؛

من اگر سایه ی خویشم، یا رب!

روح آواره ی من کیست؟ کجاست؟

  • ۴ نظر
  • ۲۶ مرداد ۰۰ ، ۰۳:۳۲
  • سایه