پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۹۱ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

1093

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۵۳ ق.ظ

جا دارد اینجا یادی کنم از کسانی که تا می گویم روانشناسی می‌خوانم می گویند: «روانشناس مورد علاقت کیه؟ مال من که فرویده!» بر طبع بلندت درود!

  • ۲ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۵۳
  • سایه

Dear Freud

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۵۰ ق.ظ

وقتی نظریه های فروید و کلا روانکاوی می خوانم زیر لب میگویم: sigmund! You idiot genius!

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۵۰
  • سایه

1091

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۲۲ ق.ظ

و بگو که مرا به خاطر می آوری، با چادر سفیدی که رویش گل های قرمز دارد، با گونه هایی که کمی قرمز شده، با موهایی که دو طرفه بافته شده، زیر روسری قرمزی که سرکرده ام، با نگاه خیره ام به شمعدانی ها و قلبی که احتمالا صدایش را می شنیدی. بگو که مرا بخاطر می آوری که با صدای لرزان جواب سلامت را می دادم در حالی که صدایم با آواز قناری های توی قفس قاطی شده بود. بگو که مرا بخاطر می آوری که در قندان را برداشتم تا بتوانی چایی ات را با قند هایی که رویشان گل محمدی گذاشته بودم بنوشی. منی که موقع نماز با دو دستم یک جانماز سفید برایت آوردم که لای اش گل های خشک یاس و نرگس بود. منی که بدون اینکه بدانی پشت سرت قامت بستم. فقط بگو که مرا بخاطر می آوری ...

  • ۲ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۶:۲۲
  • سایه

بصیرت دانشجویی

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۱:۵۰ ق.ظ

ما دانشجویان خط امام، دیگر به این بینش رسیده ایم که جزوه را خدا چند روز مانده به امتحان می رساند، وظیفه ی ما فقط خواندن آن در دقیقه نودی ترین حالت ممکن است.

  • ۰ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۱:۵۰
  • سایه

قانون ۱ سایه

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۲:۳۶ ق.ظ

اسم آن قانون که تا واقعا قصد می کنی درس بخوانی و حتی کتاب و دفتر را بر میداری، یکهو یک درد شدید جسمی تو را در می گیرد یا یک کار خیلی مهم پیش می آید، چیست؟ اگر اسمی ندارد، لطفا آن را به «قانون سایه» نامگذاری کنید.

  • ۲ نظر
  • ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۳۶
  • سایه

فندق مامان!

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۹ ب.ظ

زیبای جهانم! دخترکم! چند تار سفید در 20 سالگی در موهایت دیده ای؟ فدای سرت نور دو چشمم! فدای سرت! مهم این است که دلت جوان باشد! مهم این است که بخواهی گاهی دیوانه باشی، بخندی، مسخره بازی درآوری، بوردگیم بازی کنی، با آدم ها شوخی کنی، در طبیعت بروی - البته نه 5 صبح ! - و درس مورد علاقه ات را بخوانی و با دنیا در صلح باشی! مو که رنگ می شود مامان جان! یادت که نرفته؟ "موی انسان ذاتا سفیده آقای ضیا!"

  • ۲ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۵۹
  • سایه

روزمرگی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۱ ب.ظ
امروز از استرس خواب نماندن سر کلاس مصلحی، هزار بار بیدار شدم و ساعت را نگاه کردم. خواب های آشفته ای دیدم که شامل دیدن یکی از وبلاگ نویس ها و ایده یک کسب و کار اینستاگرامی در خوابم بود. آخر هم قبل اینکه آلارمم زنگ بزند خودم با چشمان باز و خیره به سقف منتظر کلاس بودم. و خوب شد که سر کلاس بودم! چون مصلحی هی می گفت خانم سایه برای فلانی 4 نمره مثبت بذارید، از روی چت ها حضور و غیاب کنید، افراد فعال را علامت بزنید. همین بزرگوار امروز از بچه ها پرسید که چند درصد از حرف هایم را از جلسه اول تا به حال متوجه شده اید؟ گفتیم 10-15 درصد استاد! ایشان نیز فرمود که "اینطوری روحم درد می گیره! :)" من می خواستم بگویم سرت را بالا بگیر مرد! بخاطر ماهیت درس ات، مجبوری حرف های فلسفی بزنی دیگر! تقصیر تو که نیست! فلسفه است و کلا حوصله سر بر. [ با احترام به دانشجوی فلسفه مان، خانم فاخته و تمام دوستداران فلسفه، اگزیستانسیالیست ها، سوفیست ها و طرفداران بستنی دبل چاکلت ]
دیگر باید خیلی جدی نظریه ها را شروع کنم چون جمعه ساعت 10 امتحان داریم و حدس بزنید چه کسی هنوز هیچی - حقیقتا هیچی! - از istdp نمی داند؟ بله من! خود خود من! آقای م.ک یک جزوه ی 11 صفحه ای فقط از درمان های پویشی فرستاده توی گروه و من هنوز وویس ها را هم گوش نکرده ام، متن کتاب را کامل نخواندم چه برسد به جزوه نوشتن و خواندنش. زیبا نیست؟
از استرس پیش ثبت نام مت، رفتم دوباره سایت فرهنگ پسرانه را چک کردم. لینکی که داده بودند خطا می داد و من برای بار دوم در ماه اخیر با مدرسه تماس گرفتم و نکته ی جالب اینجاست که هر دو بار بعد از قطع تماس، در دلم قربان صدقه بهاره خوشرو و مهربان و ماه و گوگولی خودمان رفتم که با حوصله تلفن های دخترانه را جواب می دهد و رسما آبروی مدرسه را خریده. درود بر تو باد خانم بهاره عزیز! بعد، از استرس! رفتم و دوباره در سایت پیش ثبت نام کردم و ناگهان بعد از طی دوباره مراحل ثبت نام، وقتی که کدرهگیری را داده بود، صفحه را بستم! نمی دانم چطور این بی احتیاطی را کردم ولی الان مانده ام که باید چه گلی به سر بگیرم و اصلا هم دوست ندارم دوباره با آن آقای محترم تماس بگیرم. گآد بلس. ببینیم که چه می شود!

  • ۳ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۵۱
  • سایه

شمام دلت خوشه ها.

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۵۵ ب.ظ

اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم؟

  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۵۵
  • سایه

Based on a true story

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۳۸ ق.ظ

خدا چون می داند من اصلا آدم کولی بازی در آوردن و خودم را لوس کردن نیستم، هررررر مویی توی هر غذایی باشد، قطعا در بشقاب من در می آید. چون قطعا اگر کس دیگری جای من باشد، داد و بیداد و اخ و پیف کنان دیگر غذایش را نمی خورد و بقیه و شخصی که غذا درست کرده را معذب می کند.

  • ۱ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۳۸
  • سایه

طُ

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۴:۳۵ ق.ظ

راز من شو!

نگهت می دارم..

*هادی پاکزاد

  • ۳ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۴:۳۵
  • سایه