1091
پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۲۲ ق.ظ
و بگو که مرا به خاطر می آوری، با چادر سفیدی که رویش گل های قرمز دارد، با گونه هایی که کمی قرمز شده، با موهایی که دو طرفه بافته شده، زیر روسری قرمزی که سرکرده ام، با نگاه خیره ام به شمعدانی ها و قلبی که احتمالا صدایش را می شنیدی. بگو که مرا بخاطر می آوری که با صدای لرزان جواب سلامت را می دادم در حالی که صدایم با آواز قناری های توی قفس قاطی شده بود. بگو که مرا بخاطر می آوری که در قندان را برداشتم تا بتوانی چایی ات را با قند هایی که رویشان گل محمدی گذاشته بودم بنوشی. منی که موقع نماز با دو دستم یک جانماز سفید برایت آوردم که لای اش گل های خشک یاس و نرگس بود. منی که بدون اینکه بدانی پشت سرت قامت بستم. فقط بگو که مرا بخاطر می آوری ...
- ۰۰/۰۲/۰۲
چقدر قشنگ بود دختر