پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

1091

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۲۲ ق.ظ

و بگو که مرا به خاطر می آوری، با چادر سفیدی که رویش گل های قرمز دارد، با گونه هایی که کمی قرمز شده، با موهایی که دو طرفه بافته شده، زیر روسری قرمزی که سرکرده ام، با نگاه خیره ام به شمعدانی ها و قلبی که احتمالا صدایش را می شنیدی. بگو که مرا بخاطر می آوری که با صدای لرزان جواب سلامت را می دادم در حالی که صدایم با آواز قناری های توی قفس قاطی شده بود. بگو که مرا بخاطر می آوری که در قندان را برداشتم تا بتوانی چایی ات را با قند هایی که رویشان گل محمدی گذاشته بودم بنوشی. منی که موقع نماز با دو دستم یک جانماز سفید برایت آوردم که لای اش گل های خشک یاس و نرگس بود. منی که بدون اینکه بدانی پشت سرت قامت بستم. فقط بگو که مرا بخاطر می آوری ...

  • ۰۰/۰۲/۰۲
  • سایه

نظرات (۲)

چقدر قشنگ بود دختر

پاسخ:
*___*

مگه میتونه فراموش کنه.. این تصویرهای ساده، زیبا و مدامن.

بجان خودم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">