پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

روزمرگی

چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۱ ب.ظ
امروز از استرس خواب نماندن سر کلاس مصلحی، هزار بار بیدار شدم و ساعت را نگاه کردم. خواب های آشفته ای دیدم که شامل دیدن یکی از وبلاگ نویس ها و ایده یک کسب و کار اینستاگرامی در خوابم بود. آخر هم قبل اینکه آلارمم زنگ بزند خودم با چشمان باز و خیره به سقف منتظر کلاس بودم. و خوب شد که سر کلاس بودم! چون مصلحی هی می گفت خانم سایه برای فلانی 4 نمره مثبت بذارید، از روی چت ها حضور و غیاب کنید، افراد فعال را علامت بزنید. همین بزرگوار امروز از بچه ها پرسید که چند درصد از حرف هایم را از جلسه اول تا به حال متوجه شده اید؟ گفتیم 10-15 درصد استاد! ایشان نیز فرمود که "اینطوری روحم درد می گیره! :)" من می خواستم بگویم سرت را بالا بگیر مرد! بخاطر ماهیت درس ات، مجبوری حرف های فلسفی بزنی دیگر! تقصیر تو که نیست! فلسفه است و کلا حوصله سر بر. [ با احترام به دانشجوی فلسفه مان، خانم فاخته و تمام دوستداران فلسفه، اگزیستانسیالیست ها، سوفیست ها و طرفداران بستنی دبل چاکلت ]
دیگر باید خیلی جدی نظریه ها را شروع کنم چون جمعه ساعت 10 امتحان داریم و حدس بزنید چه کسی هنوز هیچی - حقیقتا هیچی! - از istdp نمی داند؟ بله من! خود خود من! آقای م.ک یک جزوه ی 11 صفحه ای فقط از درمان های پویشی فرستاده توی گروه و من هنوز وویس ها را هم گوش نکرده ام، متن کتاب را کامل نخواندم چه برسد به جزوه نوشتن و خواندنش. زیبا نیست؟
از استرس پیش ثبت نام مت، رفتم دوباره سایت فرهنگ پسرانه را چک کردم. لینکی که داده بودند خطا می داد و من برای بار دوم در ماه اخیر با مدرسه تماس گرفتم و نکته ی جالب اینجاست که هر دو بار بعد از قطع تماس، در دلم قربان صدقه بهاره خوشرو و مهربان و ماه و گوگولی خودمان رفتم که با حوصله تلفن های دخترانه را جواب می دهد و رسما آبروی مدرسه را خریده. درود بر تو باد خانم بهاره عزیز! بعد، از استرس! رفتم و دوباره در سایت پیش ثبت نام کردم و ناگهان بعد از طی دوباره مراحل ثبت نام، وقتی که کدرهگیری را داده بود، صفحه را بستم! نمی دانم چطور این بی احتیاطی را کردم ولی الان مانده ام که باید چه گلی به سر بگیرم و اصلا هم دوست ندارم دوباره با آن آقای محترم تماس بگیرم. گآد بلس. ببینیم که چه می شود!

  • ۰۰/۰۲/۰۱
  • سایه

نظرات (۳)

چقد خوابای آشفته ت ملوعن بابا. من خواب ادم فضایی ها، نهان هایی که تو تیمارستان بستری‌ن، نفرین سیاه که روی اِما اعمال شده و من باید ناجی‌ش باشم و... خوابای آشفتمن

پاسخ:
اون احتمالا بخاطر اینه که من هیچ گونه فیلم این مدلی ای رو نمی بینم، ذهنم کلا تصوری نداره :}}
هری پاتر هم خیلی ته ذهنمه، زیادی دوره.

روح یه استاد فلسفه رو درد نیارید بی ادبا. اف بر شما. بعدم اگه فلسفه حوصله سر بره پس روانشناسی چیه:///-_- اینا نسبیه خواهرم. من چهار واحد روان داشتم پنج دیقه نتونستم کلاسشو تحمل کنم واقعا-_-

پاسخ:
نه بابا تازه استاد فلسفه نیست، دکترای روانه. ولی داره روانشناسی از دیدگاه اندیشمندان مسلمان درس میده. ینی فقط اسم واحدو ببین -__-

 اره البته میدونی، هم اصرار دارن ما درسای دیگه ام بخونیم هم به جای اینکه یه چیزی ازش بفهمیم بدتر زده میشیم. ما حالا عنوان درسمون اینطوری نبود اما مکاتب روانشناسی یا روان 1مون واقعا بیشتر ادمو زده میکرد-_-

پاسخ:
آره واقعا! البته اینکه شما زده شدید طبیعیه که خودم تا ترم ۶ زده شده بودم 😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">