روزمرگی
چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۵۱ ب.ظ
امروز از استرس خواب نماندن سر کلاس مصلحی، هزار بار بیدار شدم و ساعت را نگاه کردم. خواب های آشفته ای دیدم که شامل دیدن یکی از وبلاگ نویس ها و ایده یک کسب و کار اینستاگرامی در خوابم بود. آخر هم قبل اینکه آلارمم زنگ بزند خودم با چشمان باز و خیره به سقف منتظر کلاس بودم. و خوب شد که سر کلاس بودم! چون مصلحی هی می گفت خانم سایه برای فلانی 4 نمره مثبت بذارید، از روی چت ها حضور و غیاب کنید، افراد فعال را علامت بزنید. همین بزرگوار امروز از بچه ها پرسید که چند درصد از حرف هایم را از جلسه اول تا به حال متوجه شده اید؟ گفتیم 10-15 درصد استاد! ایشان نیز فرمود که "اینطوری روحم درد می گیره! :)" من می خواستم بگویم سرت را بالا بگیر مرد! بخاطر ماهیت درس ات، مجبوری حرف های فلسفی بزنی دیگر! تقصیر تو که نیست! فلسفه است و کلا حوصله سر بر. [ با احترام به دانشجوی فلسفه مان، خانم فاخته و تمام دوستداران فلسفه، اگزیستانسیالیست ها، سوفیست ها و طرفداران بستنی دبل چاکلت ]
دیگر باید خیلی جدی نظریه ها را شروع کنم چون جمعه ساعت 10 امتحان داریم و حدس بزنید چه کسی هنوز هیچی - حقیقتا هیچی! - از istdp نمی داند؟ بله من! خود خود من! آقای م.ک یک جزوه ی 11 صفحه ای فقط از درمان های پویشی فرستاده توی گروه و من هنوز وویس ها را هم گوش نکرده ام، متن کتاب را کامل نخواندم چه برسد به جزوه نوشتن و خواندنش. زیبا نیست؟
از استرس پیش ثبت نام مت، رفتم دوباره سایت فرهنگ پسرانه را چک کردم. لینکی که داده بودند خطا می داد و من برای بار دوم در ماه اخیر با مدرسه تماس گرفتم و نکته ی جالب اینجاست که هر دو بار بعد از قطع تماس، در دلم قربان صدقه بهاره خوشرو و مهربان و ماه و گوگولی خودمان رفتم که با حوصله تلفن های دخترانه را جواب می دهد و رسما آبروی مدرسه را خریده. درود بر تو باد خانم بهاره عزیز! بعد، از استرس! رفتم و دوباره در سایت پیش ثبت نام کردم و ناگهان بعد از طی دوباره مراحل ثبت نام، وقتی که کدرهگیری را داده بود، صفحه را بستم! نمی دانم چطور این بی احتیاطی را کردم ولی الان مانده ام که باید چه گلی به سر بگیرم و اصلا هم دوست ندارم دوباره با آن آقای محترم تماس بگیرم. گآد بلس. ببینیم که چه می شود!
- ۰۰/۰۲/۰۱
چقد خوابای آشفته ت ملوعن بابا. من خواب ادم فضایی ها، نهان هایی که تو تیمارستان بسترین، نفرین سیاه که روی اِما اعمال شده و من باید ناجیش باشم و... خوابای آشفتمن