پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۴۸ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

یک تا پنج.

يكشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۵۰ ق.ظ
یک
چشم هایم می سوخت و احتمال می دادم بخاطر طولانی شدن مدت استفاده از لنز هایم باشد. باید هر دو ماه یکبار عوضشان کنم، یادم رفته بود و الان 3 ماه است که این لنز ها در چشمانم است. رفتیم دکتر، فهمیدم قیمت لنز هایم 4 برابر شده. 4 فریکینگ برابر. بعنی در طول یک سال برای تهیه حدود 6 عدد لنز، باید 4 برابر مبلغی که قبلا می پرداختیم را بپردازیم. ناراحتم، از این اوضاع اقتصادی واقعا ناراحتم.
دو
بعد چند روز بالاخره کارگاه cbt و مصاحبه تشخیصی را ثبت نام کردم. عیدی هایم را به پول هایم اضافه کردم، آن یکی مدرسه هم حقوقم را واریز نمودند و پول کارگاه را علی رغم اصرار خانواده خودم دادم. بزرگ شده ام، دُم درآورده ام، پول کارگاه های گران رشته ام را خودم را می دهم، دیگر چی؟ :)
سه
یکبار هم که من مقاومتم را کنار گذاشته بودم و بالاخره کلاس های رانندگی را ثبت نام کردم، بخاطر کرونا همه ی کلاس های تئوری را تا اطلاع ثانوی تعطیل کرده اند. آزمون های آیین نامه را هم. پس کی گواهینامه بگیرم با مت برویم ژلاتو بخوریم؟
چهار
لوف باکس را بخاطر کرونا تعطیل کرده اند. لوف باکس عزیزم، لوف باکس دوست داشتنی ام، بهانه ی صبحانه و عصرانه خوردنم. آه جرج! در راه برگشت از دکتر، یک کافه نان دیگر پیدا کردیم اما مگر کسی می تواند جای لوف باکس را برایم بگیرد؟
پنج
امشب با خانم صاد کمی در واتسپ حرف زدم. او هم موافق بود. با مامان هم. قرار شد هر چه زودتر یک جلسه مجازی داشته باشیم ولی راستش من می خواهم بگویم "نه" و از این نه گفتن خوشحالم. این نه گفتنم بخاطر یک سری بحث های احساسی مسخره نیست و دلایلم به قدر کافی قانع کننده هست، ولی از این جهت هم که نگاه کنیم او کسی نبود که بتوانم تا ته دنیا با او بروم.
  • ۴ نظر
  • ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۰۲:۵۰
  • سایه

واگویه

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۴ ق.ظ

چند وقتی ست یک گلدان محبوبه شب گذاشته ایم در بالکن. حوالی ساعت های 9-10 شب اگر در بالکن باز باشد، خانه از بویش پر می شود. من دلم می خواهد یک صندلی بگذارم کنارش و به تاریکی شب خیره شوم. یک لیوان آیس کارامل یا اسموتی موز و توت فرنگی - از تبعات یوتیوب گردی زیاد در کانال های درست کردن غذا و نوشیدنی ! - بگیرم دستم و هیچ کاری نکنم. ولی خب حوصله حجاب کردن ندارم و از پشت پرده فقط بویش را می شنوم. به این فکر می کنم که زندگی شاید همین باشد. استشمام بوی محبوبه شب از پشت پرده، نفرستادن تکلیف عباسی و فکر کردن به اینکه پاور کلاس اقتصاد فردا را چطور درست کنم. بله، من گمانم زندگی باید همین باشد.

*جمله آخر از اخوان ثالث.

  • ۱ نظر
  • ۲۸ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۵۴
  • سایه

1070

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم ..

  • ۱ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰
  • سایه

نه، حق ندارید.

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۸:۰۰ ق.ظ

 شما حق ندارید برای اینکه یک ویدیوی وایرال در تیک تاک بسازید، هیچ بچه ای را بترسانید، به گریه بیندازید یا سرکار بگذارید. حق ندارید برای گرفتن فالوور و تبلیغات، دوربین به دست از این سر خانه تا آن سر خانه همه رفتار هایش را ضبط کنید. حق ندارید آنها را در ۴-۵ سالگی با مفهوم لایک و فالوور و شیرین زبانی های مصنوعی آشنا کنید. حتی حق ندارید به محض اینکه نطفه شان را بستید برایشان پیج درست کنید!

من هیچ کدام از این پیج ها را فالو نمی کنم و ویدیو های وایرال مربوط به ترساندن یک کودک یا سرکار گذاشتنش را نمی بینم. لطفا داستان «شیب؟بام؟» و صحبت های آن نوجوان را بخاطر بیاورید یا آن قسمت از برنامه ماه عسل را ببینید که پخش کردن یک ویدیو ی به زعم من خنده دار! چه حسی در آن نوجوان ایجاد کرد و راهش را چگونه تغییر داد.

ممکن است بگویید : «برووو عامو! سخت میگیری توام! اصلا پدر مادرشن، دوست دارن عکس و فیلم بچه شون رو بذارن!» که باید بگویم بله پدر و مادرش هستند ولی آن کودک موجود مستقلی ست که چندین سال بعد خودش باید در مورد حضور یا عدم حضور عکس هایش، فیلم هایش یا شیرین کاری های دوران کودکی اش در فضای مجازی تصمیم بگیرد! ممکن است آنچه به زعم ما شیرین و خنده دار باشد برای او صرفا شرم و خجالت به همراه داشته باشد و حالا بیا و آن ویدیو را از شبکه های اجتماعی ات پاک کن! مگر پاک می شود؟ مگر در آن دنیای بی در و پیکر مجازی می توان چیزی را پاک کرد؟ که اگر می شد آزاده نامداری قطعا ویدیو و عکس منتشر شده اش را همان ابتدا پاک می کرد!

فرزند شما نه تنها با عدم حضورش در اینستاگرام چیزی از دست نخواهد داد، بلکه برعکس! با حضورش همه ی فرصت هایی که می توانست با دوستانش همبازی شود را از می سوزاند! همه ی فرصت هایی که می توانست دنیای حقیقی را ببیند، بشنود و کشف کند، در آتش استوری های دابسمش و فیلتر ها و آدم های مجازی خواهد سوخت. مخلص کلام، لطفاً در عین اینکه حواسمان به حقوق زنان، حقوق حیوانات و حقوق اورانگوتان های در معرض انقراض هست، حواسمان به مقوله ی مهمی به اسم حقوق کودکان هم باشد. همین.


پی.اس: طبیعتاً منظور از انتشار عکس و فیلم ، با صورت کامل و مشخص است. وگرنه انتشار انگشت پای فرزند شما، فقط عاشقان و شیفتگان اش را زخمی خواهد کرد و اتفاق خاصی نخواهد افتاد.

#حقوق_ کودکان

سایه.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۰۰
  • سایه
چه شده ای نازنینم؟ نه تو نباید بخوابی، چشم هایت را باز نگه دار، مرا نگاه کن، یک نفر زنگ بزند اورژانس!
  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۶:۴۷
  • سایه

:}

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۴۲ ق.ظ

no one:

me:

massaging someone at 6 a.m. and check my phone for answer at 6:05 :} 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۶:۴۲
  • سایه

رزومه ی وبلاگی اینجانب

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۴۵ ق.ظ

اجازه بدهید یک افشاگری کنم. من از اعضای بلاگستان، فاخته، غریبه، رایحه، آکوآ، سپیدار [که نامش در وبلاگش سپیدار نیست فقط من سپیدار صدایش میکنم] و صبا را از نزدیک و حضوری دیده ام. isn't it wonderful؟

  • ۷ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۴۵
  • سایه

زندگی خرج داره، متاسفانه!

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۲۶ ق.ظ

موجودی هر دو حسابم را جمع زدم، 60-70 تومان برای ثبت نام در این کارگاه cbt و مصاحبه تشخیصی کم می آورم. می ترسم زمان تخفیف پکیج ها به پایان برسد و مجبور شوم 600 تومان بیشتر بپردازم. کجا وام می دهند بنده به همان جا مراجعه کنم ؟ :}

  • ۲ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۲۶
  • سایه

and now I know

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۰۸ ق.ظ

رشد کرده ام. ذهنم، قلبم، انتظاراتم. همه شان عوض شده اند و انگار هر چه بیشتر می گذرد بیشتر می فهمم از این زندگی چه می خواهم. 18 ساله بودم، رها شده در دنیایی پر از تناقض، پر از سردرگمی، پر از آرزو های بزرگ، پر از بحران. گذشت، سه سال گذشت و کم کم بیشتر فهمیدم. بیشتر توانستم، بیشتر مطمئن شدم، یاد گرفتم خودم را دوست بدارم، یاد گرفتم که زندگی سخت است عزیز من، یاد گرفتم چه کسی هستم، چه چیز هایی و چه کسانی را بر نمی تابم یا چه کسانی مرا تا سر حد مرگ جذب می کنند به طوری که باید قلبم را سریع قفل کنم، یاد گرفتم باگ های شخصیتم کجاست و خوبی هایش چیست. همه ی این ها را یاد گرفتم و مهم تر از همه فهمیدم که تنها خداست که می ماند..

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۰۸
  • سایه

همم ..

پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۴۰۰، ۰۳:۱۷ ق.ظ
20000 آرزو بود مرا پیش از این، پس از این هم هنوز هر 20000 تایش مانده و ما شرمنده ی روی تک تک بیست هزار تا آرزویمان شدیم ..
  • ۲ نظر
  • ۲۶ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۱۷
  • سایه