پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۷۷ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

نامه ای به دخترکم، فندق زیبا

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۱ ق.ظ

حاء نازنینم، خداحافظ. دیدار ما به قیامت.


رونوشت شود به : میم صاد و میم هـ عزیزم، پسرکانم.

  • سایه

خودآزاری

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۷ ق.ظ

امشب اصلا حوصله ی انجام دادن پروژه ی غباری را ندارم. نه که بی حوصله باشم، حوصله ی این یک کار خاص را ندارم. و البته حوصله ی برنامه ریختن برای بچه هایم را هم. و همینطور حوصله ی مرور درس 7 اقتصاد برای دهم هایم. دلم می خواهد شربت بیدمشک بخورم، درس های قشنگ بخوانم، ویدیو های خوب در یوتیوب ببینم و یک سریال زیبا شروع کنم و همه ی کار های واجب را موکول کنم به فردا که در هول و ولای طرح امتحان روان بچه های یازدهم، وقت دکترم، کلاس های جبرانی مدرسه و دانشگاه این ها هم بشود قوز بالا قوز و به خودم بگویم دختر حداقل این یک کار را انجام می دادی! فازت چه بود!

من رفتم شربت بیدمشکم را بخورم.

  • سایه

هوم.

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۵۹ ق.ظ
نمی دانم بادیگارد های آدم هایی که حقیقتا در معرض خطرند، چطور در شغلشان باقی می مانند. خود را حایل بدن دیگری کردن برای اصابت گلوله، سلاح سرد و فلان، یا باور قوی ای می خواهد یا نمی دانم!
  • سایه

.

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۲ ق.ظ
You could make me laugh. i didn't give you the chance but you could make me laugh so harrrd :))) but lets don't talk about what YOU COULD do. lets talk about what I can do NOW.
  • سایه

جوجه اردک هایم.

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ

به زیرگروهم می گویم حس یک مادر اردک را دارم که دارد جوجه اردک هایش را آماده می کند که وارد دریاچه شوند :) می گوید دیگر اردک کبیر شدی :) چند سال دیگر احتمالا حس مادربزرگ - نوه را دارم.

  • سایه

just admit it

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ق.ظ

It's hard for me to say that I'm jealous of the rain that falls on your skin. its closer than where my hands have been. =}

  • سایه

در مدح بلاگ.

شنبه, ۱۵ آذر ۱۳۹۹، ۱۲:۲۸ ق.ظ

یک سر موی تو را - ای بلاگ - به هزار تا بلاگفا و پرشین بلاگ و فلان نمی دهم. و قول می دهم که به تو ای معشوق حقیقی! با نوشتن در جای دیگر خیانت نکنم. پیش ما رسم شکستن نَبُود عهد و وفا را.

  • سایه

Half of me

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۵۷ ب.ظ

*This post contains some spoiler content of "the imitation game"

چه می کنم؟

این روز ها سعی می کنم قدر ساعت خواب تنظیم شده ام را بدانم. هر چند بعضی شب ها با میم کمی بیشتر بیدار می مانیم - یا شاید بهتر است بگویم میم انقدر سر به سرم می گذارد که خوابم را می پراند، ولی سعی میکنم کمال گرایی ام باعث نشود بخواهم «تمااام شب» را بیدار بمانم. قسمت سریال/فیلم بین ِِ مغزم فعلا خالی ست و دنبال یک سریالم که در مودم بگنجد. شاید هم ادامه ی مانی هایست را ببینم. چند روز پیش به سرم زد و برای بار دوم The Imitation Game را دیدم. و خب این فیلم از همان بار اول هم برای من طعم گسی داشت چه برسد به بار دوم. هوش آلن تورینگ و شکستن انیگما در کنار اتفاقات بعدش، سکوتشان، پایان جنگ، همه باعث می شد این فیلم برایم ترکیبی از pain and pleasure باشد. به این فکر میکردم که کاش آلن آن گذشته ی سخت را نداشت - البته اگر در فیلم درست روایت شده باشد - و کاش کریستوفر حمایتش نمی کرد [ که - حداقل به نظر من - این گذشته می‌تواند هوموسکشوآل بودنش را توجیه کند] و اگر هوموسکشوآل نبود، هورمون تراپی هم نمیشد و اگر هورمون تراپی نمیشد با سیانور خودش را نمی کشت. ولی خب این زندگی است! همانی که من را هم این روز ها با خود می کشاند. همانی که مرا - علی رغم پذیرش خودم و بنابر تایید خانم صاد - یک سال و ۷ ماه درگیر موضوعاتی حل نشده و سر به مهر کرده است. کمی پا در هوایم و کمی امیدوار. چون آدمی به امید زنده ست و البته کاش نبود! کمی نمی دانم و می دانم. کمی هستم. و نیستم. اما به هر حال نصفه و نیمه بودن، از هرگز نبودن بهتر است. و من این روز ها کاملا «نصفه و نیمه» ام.

  • سایه

اثر.

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۳ ب.ظ

کوچه نه، ولی ذهن من پر از رد قدم های توست.

  • سایه

وحدة

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۹، ۰۹:۴۶ ب.ظ

خدایا ما چه کاره ایم، CBT چه کاره است، راه حل های درمان محور کوتاه مدت اصلا کیستند، PTC چه کاره است، اصلا روان‌کاوی کجای این زندگی ست، تویی و همه چیز دست توست.

*نقل قول.

  • سایه