«یأس» چه کلمه خاکستری ای ست.
- ۰ نظر
- ۱۹ آذر ۹۹ ، ۱۹:۲۵
مسئله این است که - در بعضی مواقع - مرز بین اینکه چه چیزی [ یا حتی چه کسی !] را واقعا میخواهم و اینکه «فکر می کنم» چه چیزی را واقعا میخواهم مشخص نیست. و راستش را بخواهی قسمت زیادی را از چشم تو می بینم! نه چون مهارت های حل مسئله موثر بلد نیستم، و نه چون کل دنیا را مقصر می بینم و خودم را بی گناه! فقط چون اگر منصفانه نگاه کنیم، این تو بودی که زیر این آتش را روشن کردی، قبول داری؟
آیین تقوا ما نیز دانیم،
لیکن چه چاره با بخت گمراه ..
اتفاقا من از صدای سخن عشق خیلی یادگار های خوش تری دیده ام. انقدر که دوست دارم دیگر این صدای سخن عشق کوفتی را نشنوم!
کسی پرسید زیباترین شعری که خوانده ام چه بوده، و من بعد یکی دو دقیقه فکر شروع کردم به بخاطر آوردن شعر مشیری.
«کدام نشئه دویده ست از تو در تن من،
که ذره های وجودم تو را که می بینند
به رقص می آیند
سرود می خوانند ...»
دوست دارم تمام این شعر را اینجا بنویسم ولی حیف می شود.
لعنت خدا بر خرده محبت های شکل گرفته در قلب ها و لعنت خدا بر چیز هایی که طلب می کنند و انسان ها را تا مرز جنون می برند و بر می گردانند. لعنت خدا بر هر چه هورمون، اُکسی توسین، دوپامین، استروژن، پروژسترون و ناحیه ونترال تگمنتال این مغز لعنتی.