پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

از رنجی که تحمیل می کنند.

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۴۸ ق.ظ

چرا منِ غیر سیاسی، سر رای آوردن بایدِن انقدر استرس دارم؟ تمامش کنید دیگر لعنتی ها :|

  • سایه

از ماست که بر ماست و از همین حرف ها.

پنجشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۲۱ ق.ظ

دیروز و پریروز که برای ساعاتی دوباره اینستاگرام نصب کردم، از سوال آخری که برای بچه ها طرح کرده بودم استوری گذاشتم. سوال آخر این بود: «ایا در طول امتحان، با کسی مشورت کردید یا از کتاب کمک گرفتید؟ این سوال جواب درست ندارد و فقط به صداقت شما نمره داده می شود. ۵ نمره.» چند تا ریپلای آمد که: اگر بچه ها میخواستند راستش را بگویند که از اول تقلب نمی کردند! ولی امروز که امتحانشان را دادند، خیلی صادقانه نوشته بودند :) چه بله ها و چه نه ها :) می خواهم بگویم می توان به بچه ها اعتماد کرد و می شود آن ها را از چیزی نترساند، حتی اگر از شاخ های اینستاگرام و کویین های دابسمش باشند :)

  • سایه

از دروغ هایی که می شنویم

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۲ ق.ظ

"bozorg mishi yadet mire" is such a big lie. It is for a long time ago, I changed a lot and I still remember. I clearly remember.

  • سایه

ای بسا کافر شده از عقل خویش!

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۴۸ ق.ظ
عقلم چیزی می‌گفت و دلم چیز دیگری. نمی خواستم دخترک احساساتی ۲۰ ساله ای باشم که نمی فهمد. به حرف عقلم گوش دادم. شاید در زندگی بعدی ام، اگر کماکان سایه بودم، به حرف دلم گوش بدهم. به هر حال کسی چه می داند!
  • سایه

KARMA

دوشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ق.ظ

مشکل دیشب بیان، فقط و فقط بخاطر تمام آن زمان هایی بود که بلاگفا را سرزنش کردیم و پشت سرش حرف زدیم. خداوندا بر ما ببخش.

  • سایه

آسیب شناسی!

يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ب.ظ
من همیشه خوب می‌توانستم رویا ببافم. fantasise کنم ، تصور کنم، در رویاهایم بزرگ و بزرگ تر شوم تا بمیرم. بعد دوباره در زندگی واقعی متولد شوم و آدم هایی را نگاه کنم که رویا های من را زندگی می کردند. [و حتی شاید آدم هایی من را از دور نگاه کنند و حس کنند که من دارم رویاهایشان را زندگی می کنم!] من در جهت رسیدن به رویاهایم تلاش کردم، کم یا زیاد، ولی تلاش کردم. رویای من درس و دانشگاه نبود که با روزی n ساعت درس خواندن محقق شود. رویای من کار و شغل نبود که با رزومه پر کردن های مختلف به آن برسم. اگر بخواهم در دهان کمالگرایی ام بزنم و به عیب ها و کاستی هایم اعتراف کنم، باید بگویم من در رسیدن به چیزی بزرگتر از شغل و تحصیلات و ظواهر زندگی، شکست خورده ام. و همین است که گاهی این پست ها ازشان سیاهی می چکد. همین است که گاهی من در غار تنهایی خودم با سگ سیاه افسردگی تنها می مانم. بله. به تهش که نگاه کنید همین است. تنها همین.
  • سایه

.

شنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۴۵ ق.ظ

حسادت می کنم؟ نه واقعا. خوشحالم. ولی غبطه میخورم. لبخند می زنم ولی زخم خودم می سوزد. نه برای آنها! برای خودم. how desperate I am.

  • سایه

مِن باب نتایج.

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۱۰:۳۷ ب.ظ

اولا لازم است در این پست مراتب تشکر را نسبت به سازمان سنجش اعلام کنم چرا که نیم ساعت یک ساعتی بعد پست من، نتایج را در سایت قرار داد. [ و به همه کنکوری ها بگویم که : یور ولکام! ]

دوماً که این بچه ها که دانشجو می شوند و ذوق میکنند و نفس راحت که می کشند، انگار من دوباره دانشجو شدم. انگار من رها شدم. حس مادری را دارم که جوجه اردک هایش را دیگر از خودش جدا می کند و آن ها را به دل حیات وحش میفرستد. خدا نگهدارتان باشد فرزندانم! کواَک کواَک!

سوما که دوست دارم بهشان بگویم که مواظب خودشان باشند. چون زندگی عملا گذاشت من برای رتبه ام و رشته و دانشگاهم خوشحال باشم و بعد دکمه ی شروع را زد. همان جا بود که روز ها پشت سر هم آمدند و سخت شدند و به همدیگر گره خوردند. امیدوارم زندگی با آنها این طور تا نکند. این بچه ها واقعا خوب این ماه های آخر را دوام آورده اند!

  • سایه

فاخته

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۴:۰۰ ب.ظ

فاخته مثل یک کتاب قدیمی عربی است. از آن هایی که دستی صحافی شده اند و کاغذ های کاهی دارند. از آن هایی که بینشان گل خشک شده پیدا می شود. از آنهایی که باید در نور شمع و بوی عود بخوانی. فاخته یک کتاب فلسفه ی مصور است [اگر چنین چیزی وجود داشته باشد!] که لای برگ هایش اعلامیه های زمان انقلاب را رد و بدل می کردند. بله. فاخته اینطوری ست.

  • سایه

Cause I'm only human

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۳:۳۹ ب.ظ

در کل من گفته بودم، با آتشی در سینه ام، یک سریال جدید می بینم، می گویم و می خندم و کتاب می خوانم. ولی با غمی که ته نشین شده. با مشکلی که ماه ها یا شاید سالهاست حل نشده.

  • سایه