آسیب شناسی!
يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ب.ظ
من همیشه خوب میتوانستم رویا ببافم. fantasise کنم ، تصور کنم، در رویاهایم بزرگ و بزرگ تر شوم تا بمیرم. بعد دوباره در زندگی واقعی متولد شوم و آدم هایی را نگاه کنم که رویا های من را زندگی می کردند. [و حتی شاید آدم هایی من را از دور نگاه کنند و حس کنند که من دارم رویاهایشان را زندگی می کنم!] من در جهت رسیدن به رویاهایم تلاش کردم، کم یا زیاد، ولی تلاش کردم. رویای من درس و دانشگاه نبود که با روزی n ساعت درس خواندن محقق شود. رویای من کار و شغل نبود که با رزومه پر کردن های مختلف به آن برسم. اگر بخواهم در دهان کمالگرایی ام بزنم و به عیب ها و کاستی هایم اعتراف کنم، باید بگویم من در رسیدن به چیزی بزرگتر از شغل و تحصیلات و ظواهر زندگی، شکست خورده ام. و همین است که گاهی این پست ها ازشان سیاهی می چکد. همین است که گاهی من در غار تنهایی خودم با سگ سیاه افسردگی تنها می مانم. بله. به تهش که نگاه کنید همین است. تنها همین.
- ۹۹/۰۸/۱۱