پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۱۰۰ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

B boy

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۰ ب.ظ

وقتی می بینمت دوست دارم تمام شعر های دنیا را به پایت بریزم ولی تنها چیزی که به ذهنم می آید این است که «قد و بالای تو رعنا رِ بنازم» ! آقای برادر، تولدت برای من خیلی مبارک است. [و لا حول و لا قوة الا بالله]

  • سایه

تا ۱۴۰۰و همیشه با سایه

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۰۲ ب.ظ

یکی دوتا بزرگوار فرمودند که کامنت های پست هایت را باز کن. اینجا فول دموکراسی ست اصلا. خدمت شما. [این طرح آزمایشی ست]

  • سایه

اگر بستنی بو داشت:

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۹ ق.ظ

چه بوی است اینکه عقل از من ببرد و صبر و هشیاری؟

  • سایه

بالاخره بایدن رای آورد یا ترامپ؟

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۲ ق.ظ

چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست..

  • سایه

دیر آمدی و زود هم می‌خواهی بروی لابد؟

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۱۱ ق.ظ

ز کدام رَه رسیدی، ز کدام در گذشتی؟

که ندیده دیده ناگه، به درون دل فتادی؟

  • سایه

فکر می کنی نمی فهمم ‌و خیلی زرنگی؟

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ق.ظ

تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست

وگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است ..

  • سایه

Mood

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ق.ظ

گهی خندم گهی گریم گهی اُفتم گهی خیزم

  • سایه

آخه این درسته؟

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۷:۰۵ ق.ظ

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه،

جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه!

  • سایه

همه باهم سر کلاس می خوابیم :)

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۵۹ ق.ظ

به من بگویید چقدر - نه واقعا چقدر؟ - زیباست که من ۷:۳۰ تا ۱۰:۳۰ با دهم و یازدهم کلاس دارم و تازه - ساعت ۶:۵۵ دقیقه صبح - میخواهم نیم ساعتی بخوابم : } حکما برنامه خواب دانش آموزانم از برنامه خواب خودم تنظیم تر است :)

پی.اس: عه! تا بیایم این پست را بگذارم شد ۶:۵۹ :)

  • سایه

گاهی خودم حس می کنم که این تصمیمات و فکر ها و حتی انرژی گذاشتن برایشان، دیوانگی ست. و مطمئنم اگر کسی جز سپیدار یا فاخته ازشان مطلع بود با نگاه عاقل اندر سفیهی مرا می نگریست و می گفت: «ظاهراً فیلم زیاد می بینی نه؟» ولی واقعا من خیلی فکر کرده ام، بالا و پایین کرده ام، مثبت و منفی هایش را تا حد خودم سنجیده ام و به این نتیجه رسیده ام که این هدفِ غایی، انقدر برایم ستیزفایینگ و راضی کننده هست که فعلا در راهش وقت و انرژی بگذارم. هر چند فردا، پس فردا، ماه بعد، دو ماه بعد، یا مدت های مدید بعدی بیخیال و پشیمان بشوم. مهم نیست. مهم این است که به قول سیمیا، خواستنِ چیزی، گود برداری روح است. حتما باید جایش را پر کنی تا به چشم نیاید. و من برای پر کردن تمام ناکامی هایم، چنین چیز دور و احمقانه ای را می خواهم. در حقیقت چنین چیزی حکم سیمان را دارد. محکم، نفوذناپذیر، سخت و دور، غیر قابل برگشت. از منِ کمال‌گرا بعید بوده که به ناکامی هایم جلوی آدم ها اعتراف کنم ولی خب این چند وقت این کار را کرده ام و حال هم از آنها می نویسم. به هر حال. دتس ایت.

  • سایه