پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

پناه

از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

این وبلاگ، ادامه ی چهارسال نوشتن در وبلاگ ایهام است. شهریور 94 اولین نوشته را منتشر کرده ام و حال 7 سال از آن روز ها می گذرد.
•اینجا خبر خاصی نیست. برای دنبال شدن، دنبال نفرمایید.

۷۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

.

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۲۴ ق.ظ

من واقعا نمی فهمم سر کلاس فلسفه علم چه می گویند و اصلا چه می خواهند. دستم را می گیرم روی سرم و عرض می کنم وات د هل؟

  • سایه

رمز، اسم کانالم.

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۱ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ مهر ۹۹ ، ۰۱:۵۱
  • سایه

.

يكشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۱ ق.ظ

حس می کنم حافظ وقتی داشته مصرع اول این شعر «به می عمارت دل کن که این جهان خراب/ بر سر آن است که از خاک ما بسازد خشت» می گفته، بعدش بلند داد می زده: "عجب گیری کردیم تو این جهان خاک بر سر. داداش اون پیاله رو سر راه با خودت بیار."

  • سایه

ورق های برگشته

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۴:۴۷ ق.ظ

چنان عاقل بُدَم، دیوانه گشتم ..

  • سایه

عمق فاجعه

شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ق.ظ

حتی پوتوس های جان سخت رو به روی پنجره آشپزخانه که یکسال پیش از کلاس بچه ها اوردمشان خانه هم دارند خشک می شوند. ببین کار ما به کجا کشیده!

  • سایه

میدونی چی میگم؟

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۳ ب.ظ
شما نمی توانید به یک بیمار با اختلال روانی بگویید خودت را جمع کن! نمی توانید به یک شاعر لبریز از احساس بگویید انقدر ناله نکن! نمی توانید به یک فیلسوف بگویید انقدر فکر ها را بهم نباف! نمی توانید به یک ریاضی دان بگویید انقدر دو دو تا چهار تا نکن! نمی توانید به یک نویسنده بگویید این استعاره ها چیست که به کار می بری، درست حرف بزن! نمی توانید به یک بچه ی حساس افسرده ی کنکوری بگویید خودت را لوس نکن درست را بخوان! نمی توانید به یک جوان بیست و چند ساله ی پر شور و پر شوق، بگویید سکوت کن و حرفی نزن! اگر این درک را ندارید، چیزی نگویید چون دو چیز طیره ی عقل است: دم فرو بستن به وقتِ گفتن و «گفتن به وقت خاموشی»!
  • سایه

پشتیبانان.

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۳ ق.ظ

۱. نشستم کلی فکر کردم که برای بچه های دوازدهم مجازی ام، چه کنم که هم خدا را خوش بیاید هم مرا و هم آن ها را! قبلا با هر برنامه هفتگی حضوری، یک رنگ و لعابی یا نوشته ای به جدولشان اضافه می کردم و از این خشک بودن در می‌آمد. اما الان حتی همچین کاری هم نمی شود کرد. هر چقدر هم صفحه ورد را خوشگلیزاسیون کنی، به درد نمی خورد. رفتم برایشان ۸ خوراکی خریدم و روی هر کدام یک نوشته گذاشتم. یکی مخصوص روز بعد ازمون، یکی مخصوص روز مطالعه، یکی مخصوص بعد کلاس آقای بهادر. همینطوری تا ۲۱ روز با ۸ خوراکی سر می کنند :) به نظرم دوست خواهند داشت. البته اگر بروند مدرسه و تحویل بگیرند!


۲. یک بچه ی کمال گرای فرهیخته ی فوق العاده مسئولیت پذیر دارم که امسال بخاطر حجم فشاری که به خودش وارد کرده آنقدر ها نمی تواند انرژی بگذارد و کامل درس بخواند. با محیا تصمیم گرفتیم به عنوان تکلیف و جزوی از برنامه، برایش تفریحات مورد علاقه اش را بگذاریم. مثلا ۱/۳۰ دیدن انیمیشن کوکو، ۱/۰۰ خوردن کیک هویج و چای در کنار خانواده، ۳۰ دقیقه مطالعه شعر و سرودن یک شعر کوتاه! یکبار سیما هم یک نسخه ی این شکلی برای من پیچید! اجازه داد یک روز کامل مدرسه نیایم و بروم کلی عشق و حال و تفریح! صبح با خانواده رفتیم ریبار کافه و یک صبحانه ی خیلی مفصل و زیبا خوردیم و بعد هم یادم نیست کجا رفتیم و چه کردیم ولی آن روز خیلی به من چسبید.


۳. آه کیک هویج. و ما ادراک ما کیک هویج.

  • سایه

U

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۳:۱۵ ق.ظ

ز تمام بودنی ها، همه از آن ِ من شدند جز تو. نفرین خدایان آمون نثارت!

  • سایه

Pre - Code 1

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۹ ق.ظ

آه فرزندم! برای نوشتن درباره کُد یک، هنوز زود است. خیلی زود.

  • سایه

ولی خب.

جمعه, ۲۵ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۶ ق.ظ

من انقدر جلو آمده ام که تقریبا راه جدیدی رو به رویم نمی بینم. من خیلی از مرز ها را رد کرده ام. من خیلی از قبح ها را شکسته ام. من خیلی ادب را زیر پایم له کرده ام. خیلی صبرم را کشته ام که حال می توانم تمام خشمم را از عمق معده ام بکشم بیرون و بیندازم جلوی آدم ها. من می توانم زندگیم را پای انتقام و لج بازی های بچگانه تلف کنم! نه که بخواهم ولی می توانم! اگر کسی به من می گفت که روزی این کار ها را خواهم کرد و این حرف ها را خواهم زد و این اتفاق ها برایم میفتد، با پشت دست می زدم در دهانش که این چه حرف هایی ست که می زنی! ولی خب.

  • سایه