از رنجی که می بریم
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد. و اینگونه شد که من ۶ صبح خوابیدم و ۸ بیدار شدم. البته علاوه بر زهر فراق ، برنامه ریزی برای ۷ بچه هم بی تاثیر نبود.
- ۰ نظر
- ۲۲ خرداد ۹۹ ، ۱۰:۲۷
خواب من زهر فراق تو بنوشید و بمرد. و اینگونه شد که من ۶ صبح خوابیدم و ۸ بیدار شدم. البته علاوه بر زهر فراق ، برنامه ریزی برای ۷ بچه هم بی تاثیر نبود.
به این سادگی نیست. مثلا مخاطب «تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم ...» مشیری کیست که من خط به خط آن را حفظم؟ خودم هم نمی دانم! حالا که بحث این شعر شد، شجریان هیچ وقت نباید این شعر را می خواند. آن هم با وجود عوض کردن ترتیب بیت ها. این شعر را فقط باید در نیمه های شب وقتی آدم دلتنگ شد، آرام با خودش زمزمه کند. فقط همین.
خدایا، ما کوچک ها را اینطور سخت امتحان نکن. می بینی که همه چیز به مرز فرسایش رسیده است و همه خسته اند. ما کوچک ها ظرفیت این آزمایش ها را نداریم. نداریم خدای من، نداریم.
کاش یک مشاور توجیبی داشتم. هر موقع لازمم میشد با یک حرکت از جیبم درش می آوردم و تمام.
چند نوع وبلاگ هستند که به شدت از آنها دوری می کنم. وبلاگ هایی که بیشتر از ۱۰۰ دنبال کننده داشته باشند، وبلاگ هایی که اسم نویسنده شان «فلانی جووون» یا «بهمانی گلیییی» باشد، وبلاگ هایی که اول پست هایشان می نویسند : سلام دوستای گلم و وبلاگ هایی که نوشته هایشان پر از اموجی ست.
وبلاگ قبلیم حداقل یک تگ «فندقِ مامان» داشت. این یکسال چقدر برایش پراکنده نوشتم و ننوشتم. اما اصلا، نامه ها و نوشته ها کجای دنیا را می گیرند؟
هیچ وقت فکر نمی کردم آن همسرویسی انقلابی - آن موقع متضاد با من - روزی از نزدیک ترین آدم های زندگیم بشود. می دانم هر دو از آن جنس آدم هایی نیستیم که زود اظهار دلتنگی و محبت کنیم، ولی تمام کامنت هایت، دعاهایت و پیام هایت برای من نعمت است و ارزشمند. محبت هایم روانه به سویت :)