روزگاران دور
پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ق.ظ
روزگاری زیر لب زمزمه می کردم: چه آرزوی محالی ست زیستن با تو، مرا همین بگذارند یک سخن با تو ... به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر ، به من بگو که برو در دهان شیر بمیر، بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف، ستاره ها را از آسمان بیار به زیر، تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند! هر آنچه خواهی از من بخواه، «صبر» مخواه ...
که صبر، راهِ درازی به مرگ پیوسته ست ...
- ۹۹/۰۳/۲۲